دلانه


    نویسندگان

    ۵۴ مطلب توسط «ضحـ ـی» ثبت شده است

    ۲۲
    بهمن
    ۹۴

    دوستی با بیگانهیَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْیهَُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِیَاءَ  بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ مَن یَتَوَلهَُّم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنهُْمْ  إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (51)

    .

    اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، یهود و نصارا را به دوستى برمگزینید. آنان خود دوستان یکدیگرند. هر کس از شما که ایشان را به دوستى گزیند در زمره ی آن هاست. و خدا ستمکاران را هدایت نمى کند. (51)



    فَترََى الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَرِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نخَْشىَ أَن تُصِیبَنَا دَائرَةٌ فَعَسىَ اللَّهُ أَن یَأْتىِ‏َ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلىَ‏ مَا أَسرَُّواْ فىِ أَنفُسِهِمْ نَادِمِینَ (52)
    آنهایى را که در دل مرضى دارند مى‏ بینى که به صحبتشان مى‏ شتابند، مى‏ گویند: مى‏ ترسیم که به ما آسیبى رسد. اما باشد که خدا فتحى پدید آرد یا کارى کند، آن گاه از آنچه در دل نهان داشته بودند پشیمان شوند. (52)


    وَ یَقُولُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانهِِمْ  إِنهَُّمْ لمََعَکُمْ  حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسرِِینَ (53)

    آنها که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند: آیا اینان همان کسانند که به خدا سوگندهاى سخت مى‏ خوردند که با شما خواهند بود؟ اعمالشان باطل گردید و خود در زمره زیانکاران درآمدند. (53)

    • ضحـ ـی
    ۱۷
    بهمن
    ۹۴

    اولین باری که دوری از خانواده رو تجربه کردم ، دبیرستانی بودم

    وقتی معاون پرورشی در کلاس اعلام کرد که برای تعطیلات نوروز اردوی راهیان دارند و هر کی می خواد بیاد برای ثبت نام

    زنگ تفریح که خورد، رفتم دفترش و خواستم که ثبت نام کنم

    گفت ، اول باید از اولیات اجازه بگیری !!!!!

    اجازه ؟

    تا اون زمان بهش دقت نکرده بودم که باید برای بعضی از تصمیماتم اجازه بگیرم ...

    پدر و مادرم هیچ وقت از ما نخواسته بودند که برای انجام کارهامون ازشون اجازه بگیریم ...

    با این حال

    وقتی رفتم خونه ، نگفتم اجازه می دید برم یا نه

    گفتم برای عید ، می خوام با مدرسه برم اردوی راهیان ...

    و رفتم 

    بی هیچ مانعی ...

    .

    .

    .

    چند سال بعد ، تو خوابگاه دانشجویی ، وقتی یکی از بچه ها ما رو دعوت کرد به منزلش ، بچه های اتاق شروع کردند زنگ زدن به خونه هاشون تا اجازه بگیرند آخر هفته رو بروند منزل هم کلاسیشون ...

    من اما فقط زنگ زدم و اطلاع دادم که آخر هفته تو خوابگاه نیستم .. دارم می رم یکی از روستاهای اطراف ، خونه ی دوستم ...

    .

    مدتی بعد ، وقتی همکارم گفت یه تور مطمئن و خوب پیدا کرده برای کربلا ، فقط هم یک نفر جا داره ، 

    این بار

    اصلا یادم رفت اطلاع بدم ...

    ان قدر سریع کارها پیش رفت که من تازه دو روز قبل سفر یادم افتاد هنوز به خانواده م نگفتم که راهی ام ...

    .

    .

    .

    این اتفاقات زیاد برام افتاد اما

    هیچ وقت مثل امروز به این فکر نیفتادم که کاش یاد می گرفتم که اجازه بگیرم برای کارهام ...

    کاش شیوه ی تربیتی والدینم، کنترل و نظارت نامحسوس نبود ...

    کاش گاهی هم مستقیم وارد می شدند و من می شنیدم که می گفتند " نه ! "

    کاش ...

    .

    .

    .

    پ.ن : یاد بگیریم اجازه بگیریم ... هرچند بزرگ شده باشیم

    اجازه گرفتن ، به آدما یاد می ده که " صاحب " دارند ...

    یا صاحب الزمان (عج)

    • ضحـ ـی
    ۰۸
    بهمن
    ۹۴


    به یک جشن خاص دعوت شده بودم و به خاطر خاص بودن فضاش ، حس می کردم باید تو انتخاب لباس سنگ تموم بذارم.

    از صبح درگیر انتخاب نوع لباس بودم و آماده شدن ...

    می خواستم متفاوت باشم تو این مراسم ...

    جلوی آینه که ایستادم ، "ماشالله " گفتن ِ مادرم و صحبت پدر که می گفت ؛ " دختر باید همه چیز تمام باشه ، مثل ضحیِ خودم ، ماشالله " ،،، لبخند رضایت رو بر لبم نشوند .

    حس خوبی داشتم ...

    مدت ها بود که این قدر به خودم نرسیده بودم ... مشغله های کاری و ... من رو از توجه به خودم دور کرده بود ...

    حالا که بعد مدت ها دستی به سر و روم کشیده بودم و تغییرات محسوس بود ، واقعا آرامش داشتم ...

    دیگه وقت رفتن بود و  ماشین منتظر بود ...

    سریع چادرم رو سر کردم و راه افتادم ...

    پله ها رو یکی دوتا داشتم می کردم که یک آن جلوی یک آیینه ی قدی ایست کردم ...

    باورم نمی شد ...

    از اون همه زیبایی و خاص بود ، هیچی نمونده بود ...

    جلوتر رفتم ...

    دیدم من هنوزم همون ضحی ِ سابقم ...

    با همون چادر

    با همون سادگی

    ...

    بله

    سیاهی چادرم ، تمام اون جذابیت های بصری رو پوشانده بود ...

    چادرم رو کنار زدم ...

    دیگه دیدن خودم برام مثل چند لحظه ی قبل لذت بخش نبود ...

    سیاهی چادرم همه چیز رو پوشانده بود ...

    تمام اون چیزهایی رو که لذت می بردم از دیدنش ...

    این بار لبخندی عمیق تر زدم ...

    احساس امنیتی که اون لحظه بهم دست داد و با هیچ قلمی نمی تونم روی کاغذ بیارم ....

    ...

    چادرم رو محکمتر گرفتم و این بار

    باوقارتر

    پله ها رو پایین رفتم ...

    :)

    • ضحـ ـی
    ۰۱
    بهمن
    ۹۴

    این نامه را شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری، به همرزم سابقش شهید حاج منصور عطشانی نوشته است. جانبازی که در ایام نوروز چشم از جهان فروبست. نامه‌ای سراسر درد که حبیب احمدزاده از نویسندگان دفاع مقدس درباره آن نوشته است:

    «این نامه را حاج سعید نوشته بود از سر دلتنگی و به حامد ، پسر دوست تازه شهید مان سپرده بود تا او بخواند تا شاید کمی هم خودش ارام بگیرد…. حامد که نامه را برایم فرستاد من ظالم هم  گفتم به عنوان کفاره  شوخی ام چرا نباید چاپ شود  …… دلیل چاپ فقط همین است ، همین …. روح حاج منصور شاد.»

    در این نامه آمده است: 

    • ضحـ ـی
    ۲۴
    دی
    ۹۴

    در مرور آیه های عاشقی رسیدم به این پارادوکس زیبا ؛

     إعلموا انّ الله شدید العقاب و انّ الله غفورٌ رحیم ...

     

    می بینی به چه ظرافتی دل بَری می کند!؟ ..

    آیا چنین معبودی را می توان بندگی کرد و لطیف نشد!؟ ..

    آیا لطیف نشدن در برابر چنین ظرافتی جرم نیست؟! ..

    • ضحـ ـی
    ۱۸
    دی
    ۹۴

    تو خیابون وقتی بچه مدرسه ای ها تازه تعطیل شده بودند و پهنای خیابون رو دو قبضه کرده بودن ، به زور دنبال این بودم که راهی بین آنها پیدا کنم تا شاید بتونم از این ترافیک انسانی زودتر عبور کنم  و به مقصد برسم اما دیدن یک صحنه عجیب من رو به فکر فرو برد .

    دختربچه ای که سنش فراتر از پیش دبستان یا کلاس اول نبود ، کلاهش رو  روی صورتش کشیده بود و شال گردنش رو طوری پیچیده بود دور سرش که اصلا دیدی به اطراف نداشت .. احتمالا در عوالم کودکیش هم زیر اون شال و کلاه ، چشم هاش رو هم بسته بود و فشار می داد تا مبادا از لای تار و پود شال و کلاهش اندک تصویری به چشم های کوچکش برسد ...

    دست در دستهای مادرش گذاشته بود و با راهنمایی او گام برمی داشت و با صدای بلند به مادرش تاکید می کرد که هر وقت رسیدیم بگو من چشم هایم رو باز کنم و مادرش مهربانانه جواب می داد باشه ، مراقب باش ، جلوت جوی آب هست ، بپر ... و وقتی دید ممکنه کودکش در جوی بیفته بلندش کرد و از روی جوی پرید ....

     

    حتما می دونید با دیدن این صحنه به چی فکر کردم ...

    « الحمدلله علی کل حال »

    • ضحـ ـی
    ۰۳
    دی
    ۹۴

    گاهی نوشتن رو وظیفه می دونی و گاهی نوشتن تبدیل می شه به تفریح و سرگرمی خودت

    موندن یا نموندنت ، بسته به نوع نگاهت داره به نوشتن ...

    .

    .

    .

    برای یه مذهبی نویس، با دغدغه های اجتماعی، نوشتن تفریح نیست ... گاهی رنج است ...

    بهاست

    بهایی برای رسیدن ...

    • ضحـ ـی
    ۲۱
    آذر
    ۹۴

    تو آخرین زیارتی که رفتم ، دوتا نکته ی اساسی فکرم رو مشغول کرده بود ...

    1- اگر امام رضا علیه السلام ، زنده بودند هم اینقدر مشتاق و زائر داشتن ؟

    هر ساله این همه مشتاق از سراسر ایران می رفتن دیدنش؟

    تو دلم عجیب غم غربت آقا لونه کرد ...

    2- فهمیدم چرا از مرگ می ترسم ...

    اینجا ، تو این دنیا ... هروقت بخوام و بطلبه می رم پابوسش ... اونجا .. تو غربت و وحشت قیامت ، اگه بخوام و نیاد چی؟

    اعمالم ... اعمالی که پرده ی سِـترِ الهی از روش برداشته می شه ... 

    می ترسم از روزی که بمیرم و مرگ فاصله ای باشه بین من و رضای دلم ...

    .

    .

    .

    • ضحـ ـی
    ۱۰
    آذر
    ۹۴

    سال های حکومت صدام رو سیاه و سفید یادمه

    روزهایی که پیرهای ما در حسرت زیارت شش گوشه جان می دادند و جوان ها ، در هیئت ها زمزمه می کردند ؛ تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده ... تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا ...

    بین الحرمین تو خیلی از ذهن ها فقط یه عکس بود و با یه آه ...

    تو همون بحبوحه بود که برخوردم به حدیث نارنین علائم مؤمن ، که یکی ش زیارت اربعین بود ...

    اربعین برام واژه ای بود در حد بک مراسم ترحیم و چهلم که برای همه ی اموات برگزار می شد ... اما برای امام حسین علیه السلام ، ویژه تر

    چرا؟

    خب شاید چون امام حسین خودش ویژه تر بود ...

    هیچ وقت ذهنم فراتر از این نرفت .. تا اینکه رسیدم به اولین اربعین برجسته ی عمرم ..

    اربعینی که برای اولین بار تلویزیون پخش مستقیم مراسمی رو از کربلا روی آنتن برد که جهان رو به حیرت وا داشت ...

    مراسم اربعین در کربلا ... کنار قتلگاه ... باورکردنی نبود ... آنچه در قاب تلویزیون نقش بسته بود ، بین الحرمین بود مملو از جمعیت ..

    عکس نبود ؛ واقعی بود ...

    اولین حسرت واقعی عمرم بود و آهی که کشیده شد از ته دل ...

     

    کربلا آزاد شده بود به دست دشمن سفاکی که هرگز تصور نمی کرد ، از بین بردن عروسک خیمه شب بازی اش منجر به ایجاد چنین حماسه ای شود ...

    اربعین های بعد باشکوه و باشکوه تر از قبل برگزار شد ...

    الحمدلله

    حالا خوب می شد فهمید معنای حدیث نشانه ی مومن را ...

    زیارت اربعین را

    زیارت در اوج ناامنی

    گرفتن جان در دست و گذاشتن تمام هستی در طبقی از اخلاص برای بودن در کنار امام ...

    امروز ، دشمن زمینه ساز پیچیدن نام حسین در جهان شده

    فردا در بلندای ظهور، وقتی فرزند حسین در کنار کعبه فریاد « انا ابن الحسین » سر داد، عالم حسین را می شناسند و حسین رمز تحقق ظهور خواهد بود ان شالله

    .

    .

    .

    این روزها که زائران رفتند و جاماندیم از قافله، دل خوش داریم به بندی که فرمود ، جامانده ی اربعین ، ناراحت نباش، رقیه هم اربعین در کربلا نبود ...

    اما

    دل خون داریم از فراق فرزندانی که رفتند تا این راه باز شود ...

    آنانی که کربلا ندیده کربلایی شدند .. .

     

    صلی الله علیک یا اباعبدلله

    +

    دلانه ای برای اویی که در اربعین کربلایی نشد

    • ضحـ ـی
    ۱۰
    آذر
    ۹۴

    در خیل ِ آمد و شد ِ پروانه ها که مجنون وار در حریر ِ بوسه شان می پیچند شما را و نور می بلعند از شما و تکه ای نور می شوند و می روند ...

    کودک دو ساله ای هم به تماشای نور آمده است ..

    در گوشه ای ایستاده ..

    عرض ادب می کند ..

    و آرام فقط اشک می ریزد ..

    و آنقدر دلش برای یک اشاره ی شما پا به پا می کند که از پا می افتد ..

    آخر تاب ِ یک دو ساله زود بی تاب می شود ..

    دو ساله ای که پس از آن دو سال ِ نورانی همچنان دو ساله است ..

    و اصلا تا همیشه برای شما .. برای پدرش .. دو ساله خواهد ماند ..

    دو ساله ای که پس از آن دو سال با قلبش عهد بسته هرگز نگذارد هیچ عنصری این رابطه ی لطیف ِ ابوّت و بنوّت را از دلش برباید ..

    دو ساله ای که دلش تنگ ِ پدر بود ..

    و تمامِ آن گوشه ی مبارک را از برای پدر خیس کرد ..

    آخر کودکان ِ دو ساله روحی رقیق و بس حساس دارند ..

    زود دل تنگ می شوند .. زود دل گیر می شوند ..

    زود بی تاب می شوند ..

    زود خودشان را خیس می کنند ..

    دست ِ خودشان نیست دیگر ..

    آخر با شما دل باختن و در شما آمیختن ثمره اش همین می شود دیگر ..

    دو ساله هایی ویرانه ..

    وقتی که خراب ِ مهرانه گی هایت می کردی ..

    حتما این ویرانه گی ِ پسینی را از همان آغازین دیدار دیده بودی ..

    پس بیا و این ویرانه های دو ساله ات را تحویل بگیر ..

    یقینا نیک می دانی که دو ساله ها بی پدر زود می میرند ..

    خاصه اگر از تبار ِ بنات باشند ..

    فقط کافی ست دست ِ پُر مهر تان را بر سر ِ این همیشه دوساله ی ویرانه بکشید ..

    همین. آنوقت می بینید که چطوربا لبخند رضایت ِ پدرش تمام ِ شکستگی هایش صاف می شود ..

    باور کنید این "همین" بی تردید تمام ِ دو ساله ها را می کُشد ..

    ..

    السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارة سید الشهدا .. السلام علیک یا ابی .. یا سید الکریم ..

    • ضحـ ـی
    ۲۹
    آبان
    ۹۴
    ساعت شنیراستی اگر آدمی فقط قدر یک دور ساعت شنی فرصت "بازگشت" می داشت...

    ... راستی چه می کرد؟!!

    .

    .

    .

    .

    یا نه ...

    .

    .

    .

    .

    .. اگر تنها قدر یک دور ساعت شنی فرصت "ماندن" می داشت... چه می کرد؟!!

    .

    .

    .

       

                                                                        فقط قدر یک دور ساعت شنی..!

    .

    .

    .

    پ.ن :

    از بالا دستور رسیده بود که امشب در مورد موضوع دیگری بنویسم ، اما وقتی ذهن مشغول چیز دیگه ای باشه ، نوشتن از موضوعات دیگه  غیر ممکن نباشه ، سخته...

    عذر می خوام از مدیر محترم دلانه به خاطر خلف وعده ..

    • ضحـ ـی
    ۲۲
    مهر
    ۹۴

    دلنوشته ی تقدیمی ، مدت ها پیش نوشته شده

    طولانی ست و شاید خارج از حوصله ی دوستان

    اما 

    اینجا دلانه ست و محلی جهت انتشار اینگونه متن ها ...

    نخواندید هم مشکلی نیست

    صرفا جهت عرض تسلیت و تعزیت بود به مناسبت ایام ...

    یـ علی ـا

    • ضحـ ـی
    ۱۷
    مهر
    ۹۴

    نشسته ام مقابل مانیتور کامپیوتر .. دستانم را ستون کرده ام در دو طرف پیشانی و سنگینی ِ سرم را انداخته ام بر یکی از آن ستون های ظریف و نه چندان مقاوم .. چشم هایم به اعلام ِ اعتراض از بسیار دیدن می سوزند و مدام التهاب به رخ ام می کشند اما اعتراضشان به هیچ عنوان وارد نیست! .. خیره شده ام به تصویری که wallpaper شدن واقعا برایش سهم ِ کوچکی ست .. و چشم ها باید در این تماشا احیا شوند .. زل زده ام به نگاه نافذ و آرام ش .. دقیقه ها ... دقیقه ها .. به نگاه ِ گویایی  که شعور ِ پُر تقصیر ِ من عمق ِ لطافت ِ گویایی اش را بر نمی تابد .. و من خوب می دانم که دست ِ آخر نگاهم کم می آورد .. می افتد .. و می شکند .. اما می گذارم که بشکند .. که این شکسته گی ِ اختیاری هوای گریه ی بی اختیار را تازه می کند ... به سوی آن صافی ِ ترنّم ِ صدایش که تپش ِ دلبرانه گی های عاشقانه هایش را صد چندان می کند ..

    ..و من دل ام سخت برای صدایت تنگ است بالا بلند! .. "بخون که دوباره .. به رسم ِ ارادت .. صدایت را ببوسم ... " .

    ..

    و من پس ِ این نگاه را می خواهم ..

    و من پس ِ این نگاه را می خواهم ..

    و من پس ِ این نگاه را می خواهم ..

    ..

    • ضحـ ـی
    ۰۹
    مهر
    ۹۴

    غدیریهغدیر ...

    شاید غریب ترین واژه برای شیعه ..

    قرار بود نشانی باشد از عزت شیعه اما ..

    دور از تعصباتی که باید باشد و متاسفانه نیست ...

    مدتهاست به این موضوع می اندیشم که شیعه در نظر و ذهن اغیار چه چیزی را متبادر می کند ؟! 

    متاسفانه، محرم ، اولین نشانه ی شیعه ست در جهان امروز

    .

    گویا خودمان هم فراموش کرده ایم که اگر پیام غدیر درک می شد ، هیچ گاه محرم سیاه پوش نمی گشت ...

    .

    شیعه باید با غدیر شناخته شود نه با عاشورا ..

    عاشورا تیغ سرخ فراموشی غدیر بود ...

    هیهات که ما هم نفهمیدیم .. هرچند به ظن خود شیعگانیم ...

    .

    .

    .

    الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین، علی بن ابی طالب علیه السلام ...

    .

    .

    ✅علامهٔ امینی صاحب کتاب الغدیر:

    مظلوم ترین اعیاد، عید غدیر است.😔

    ✋شعله هایی که در کربلا، خیمه های امام حسین علیه السلام را سوزاند، تداوم آتشی بود که عُمر خطاب ملعون در مدینه پشت درِ خانهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام شعله ور ساخت.

    به نظر علامهٔ امینی، مظلومترین اعیاد، عید غدیر است، لذا در آخرین روزهای عُمرش وقتی از او پرسیدند: چه آرزویی دارید؟ گفت: خدا به من یک عُمرطولانی بدهد، در گوشهٔ بیابانی چادر بزنم و بر مظلومیت علیٌ علیه السلام گریه کنم.

    📗📘منبع: ربع قرن مع العلاٌمه ص۳۹
    یادنامه علامه امینی ص۳۴
    حماسه غدیر ص۳۴۱

    .

    .

    می گویند؛

    در قیامت هر انسانی و هر گروهی را به امامشان می شناسند ...

    وای بر ما اگر امیرالمومنین بگوید چه کردید که ادعای پیروی مرا دارید ؟...

    وای بر ما ...

    .

    .

    .

    .

    پ.ن :

    صاحب خانه ، امر فرمودند که بنویس برای غدیر ...  نوشتم اما همیشه نوشتن از غدیر برایم سخت بوده .. غدیری که فراموشی اش بلای جان شیعه شد و امامی را به گودی قتلگاه کشاند ... غدیری که اگر زنده بود و زنده نگه می داشت ، شیعیان این روزها به امامت امامشان نماز می خواندند در کنار کعبه ی آمال نه اینکه عزادار باشند در غم قربانیان منای قربان ...

    • ضحـ ـی
    ۲۶
    شهریور
    ۹۴

    مرگمتاسفانه خبر رسید یکی از دوستان عزیز بیانی ، در فراق پدر بزرگوارشون به سوگ نشسته اند ...

    .

    .

    .

    شوک بزرگی بود این خبر و هنوز هم توان تصور این داغ بزرگ را ندارم ...

    برای این عزیز از دست رفته رحمت و مغفرت الهی و برای صاحب وب " عطر سیب" صبری زینبی از درگاه خداوند منان خواستاریم.

    .

    .

    .

    * دوستان گرامی فاتحه فراموش نشود لطفا ...

    • ضحـ ـی
    ۲۶
    مرداد
    ۹۴

     "إقتربَ للنّاسِ حسابُهُم و هُم فی غفلةٍ مُّعرِضون"

    انبیاء/۱

     

    • ضحـ ـی
    ۰۹
    مرداد
    ۹۴

    این روزها با بهانه و بی بهانه؛ تمام هستی ام را نشانه می رود:

     

     

    "و من أَعرَضَ عن ذکری فإنّ لهُ معیشةً ضنکاً و نحشُرُهُ یومَ القیامةِ أعمی" طه/۱۲۴

     

                                                                      و من أعرَضَ عن ذکری ...

                                                                      و من أعرَضَ عن ذکری ...

     

     

     

     

     امید نوشت: "والّذین جهدوا فینا لنهدینَّهُم سُبُلَنا..."

     

    همراه نوشت:

    شرط لازم حرکت: "... و هیّئ لنا مِن أمرِنا رَشَدا" کهف/۱۰

    شرط کافی حرکت: "أُولئکَ یُسرِعونَ فی الخیرات و هُم لها سبقون" مومنون/۶۱

    • ضحـ ـی
    ۱۰
    تیر
    ۹۴

    با تو خوشحالند در واقع پیمبر دوست ها
    چون علی شادند و مسرورند حیدر دوست ها

    شاعران از پارس می آیند ذیلِ طوطیان
    پشت لبهای تو صف بستند شکر دوست ها

    آنچنان لبریز حُسْنی که شبِ میلاد تو
    آرزومندِ پسر هستند دختر دوست ها

    مژده ات را من به حاتم های طایی داده‌ام
    از أبا زرهای عالم تا ابوذر دوست ها

    ماه هم گفته است از تو چونکه می گویند خوب-

    -دوستان از دوستان خود به دیگر دوست ها

     

    • ضحـ ـی
    ۱۰
    خرداد
    ۹۴

    ازدواج نوشتموضوع انتخاب همسر و ازدواج این روزها دغدغه ی خیلی از جوون ها شده و خیلی ها درگیر این مسئله هستند .

    می خوام امروز از یک بعد دیگه به این مسئله نگاه کنم .

    می خوام بگم که این مسئله این قدرها هم بزرگ نیست واقعا !

    ببینید؛

    ما در خانواده ای متولد می شیم که حق انتخابشون رو نداشته ایم . خیلی وقت ها با کسانی همکلاس ، همکار و یا دوست می شویم که ناگزیر به ماندن در کنارشون هستیم و چون مجبوریم ، تمام این ها رو تحمل می کنیم .

    اما وقتی صحبت از انتخاب همسر میشه، تازه یاد ایده آل ها می افتیم و به دنبال شاهزاده ای با اسب سفید ( و یا حوری ای پاک و زیبا و معصوم ) هستیم .

    کی گفته که ما باید همسرمون ایده آل باشه؟؟

    یه چیزی هست به اسم طلاق که تا به مشکلی برمی خوریم به عنوان یه حربه ازش استفاده می کنیم و فکر می کنیم در نهایت به همین خواهیم رسید . چرا واقعا؟

    ببینم ؛ 

    شما با خواهرت دچار تضاد فکری بشی ، چه می کنی؟

    دعوا ؟

    آخرش چی؟

    نهایتا یه مدتی قهر هستید و بعد به جبر زندگی ، مجبورید با شرایط زندگی با او کنار بیاید و بعد از مدتی هم همه چیز رو فراموش خواهید کرد .

    چرا ؟

    چون مجبورید

    شما نمی تونید خواهرتون رو انتخاب کنید . و چون حق انتخاب نداشته اید ، یقینا راحت تر با مشکلات پیش روی روابط تان کنار می یاید .

    حالا چرا این رابطه رو بسط ندهیم به انتخاب همسر؟

    شما دیر یا زود ازدواج خواهید کرد و چون در این انتخاب مختار هستید ، به وسواس های فکری رایج در جامعه دچار می شوید و در نهایت ، گرفتار تردید در انتخاب و یا سخت گیری های بی مورد می شوید .

    این داشتن اختیار هست که انسان رو دچار این حالت می کنه .

    بیاید کمی راحت تر با این مسئله برخورد کنیم تا خودمون راحت تر باشیم .

    تمام حرف هایی که می خواستم بزنم رو استاد پناهیان خیلی زیباتر و بلیغ تر از من بیان کرده اند ...

    .

    • ضحـ ـی
    ۳۱
    ارديبهشت
    ۹۴
    • ضحـ ـی