دلانه


    نویسندگان

    ۲۰ مطلب توسط «ارکیده س ی» ثبت شده است

    ۲۹
    بهمن
    ۹۵

    به همه کسی و همه چی اعتماد داریم جز اصل کاری که وجود و عدم هممون و تمام عالم در دست اونه


    اصلا وقتی یکی باشه که بگه تو میتونی نتونستی من هستم

    ناخوداگاه دل آدم آروم میشه و این باعث میشه همه چی حل شه



    انقد که به یه آدم که معلوم نیست واقعا کاری ازش ساخته باشه همین که می گه برو غمت نباشه دلمون گرم میشه و آروم میشیم


    حالا انقد که خدا میگه من هستم تو برو جلو انگار نه انگار


    الیس الله بکاف عبده


    به جای اینکه از خدا مدد و یاری بخواهیم و توکل به خدا داشته باشیم و به ریسمان محکم چنگ بزنیم 

    به ریسمان پوسیده متوسل میشیم بعد که ریسمان پاره میشه و کارمون به سرانجام نمیرسه گله و شکایتشو به خدا میبریم و طلبکار میشیم


    خدایا چنان کن سرانجام کار 

    تو خشنود باشی و ما رستگار


    اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً 

    وَ لَا تُحْوِجْنِی إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ 

    وَ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى طَاعَتِکَ


    خداوندا، هیچ‌گاه مرا به اندازه‌ى یک چشم برهم زدن به خود وامگذار و به هیچ‌یک از آفریده‌هایت محتاج مگردان و دلم را بر [انجام]طاعتت استوار بدار.

    • ارکیده س ی
    ۰۴
    دی
    ۹۵

    روزی استاد وارد کلاس شد و از دانشجویانش خواست تا برای امتحان آماده شوند . همه با نگرانی منتظر شروع امتحان بودند . طبق معمول ، استاد برگه های امتحان را به صورت پشت رو، روی میز آنها گذاشت . وقتی همه برگه ها را پخش کرد، از دانشجوها خواست تا آن ها را برگردانند. همه متعجب شدند؛ چون هیچ سوالی در برگه نوشته نشده بود؛ فقط یک نقطه ی سیاه وسط برگه بود! استاد وقتی قیافه ی دانشجویان را دید، گفت: از شما می خواهم درباره ی چیزی که در برگه می بینید، بنویسید.

    دانشجویان ، سردرگم شروع به انجام تکلیف غیر قابل توضیح خود شدند. در پایان کلاس، استاد تمام برگه ها را جمع کرد و با صدای بلند شروع به خواندن آنها کرد.

    همه، بدون استثنا، نقطه ای سیاه را توصیف کرده بودند و درباره ی محل قرار گرفتن آن در وسط صفحه نوشته بودند. بعد از اتمام خواندن برگه ها ، در حالی که کلاس ساکت بود، استاد شروع به توضیح دادن کرد. او گفت: من قصد نمره دادن به شما را ندارم؛ فقط می خواستم چیزی را به شما بدهم تا درباره اش فکر کنید. هیچ کس درباره بخش سفید ننوشت . همه روی نقطه ی سیاه متمرکز شدند. چیزی شبیه این در زندگی هایمان اتفاق می افتد. همه ی ما فقط روی نقطه سیاه متمرکز می شویم. مشکل سلامتی که آزارمان می دهد، کمبود پول، مشکلی که در رابطه ما با یکی از افراد خانواده ی مان وجود دارد، یا ناامید شدن از یک دوست . 


    نقطه های سیاه در مقایسه با داشته هامون خیلی کوچک هستن و ناچیز اما اجازه میدیم ذهنمونو درگیر و سیاه کنن

    چشم از نقاط سیاه زندگی برداریم و از نعمتهایی که بهمون داده شده لذت ببریم شاد باشیم و شکرگزار زندگی رو با عشق سر کنیم



    خوش باوری و حسن ظن نشانه سلامت نفس و صفای روح است، زیرا افرادی که ضمیر پاکی دارند در بیشتر موارد، به ذهنشان جز خیر و نیکی خطور نمی کند.

    • ارکیده س ی
    ۱۵
    آبان
    ۹۵

    قرار بود برای هیئت و برنامه شب شهادت حضرت رقیه س سفره بندازن و مثلا خرابه و تیغ وخار و اون فضا رو شبیه سازی کنن

    برادرم رفت تا تیغ و خار جمع کنه وقتی برگشت با اینکه با انبردست و قیچی و ابزار کنده بود تمام دستش زخم بود پسر ۶ سالش رفت کمک باباش فقط یه تیغ کوچولو رفت تو دستش تا یه ربع گریه میکرد.....

    قلبم داشت میترکید

    بمیرم برا دل بانوی صبر

    بمیرم برای دست و پای کوچولو و پرزخم بی بی سه ساله


    • ارکیده س ی
    ۲۴
    شهریور
    ۹۵

    .

    عاشقان مولا علی فقط 6روز تا عید الله اکبر عیدغدیر زمان باقیست.

    .

    من یک سوالی را مطرح میکنم،جوابش را هم عرض نمی کنم.جوابش را هم بلد نیستم.

    فقط سوال مطرح میکنم برای اینکه شما در ذهن شریفتون این سوال را مرور کنید.

    سالهاست من از خودم میپرسم و از همه

    و اون اینکه 

    وقتی به پیامبر گرامی اسلام عرضه داشتند که آقا شما الآن میفرمایید: همه با علی ابن ابیطالب بیعت کنند. جمعیت زیاده اگر بنا باشد همه بیعت کنند

    چند روز ما باید اینجا بمونیم تا اینها یکی یکی بتوانند با علی ابن ابطالب بیعت کنند

    در آن بیابان در آن آفتاب سوزان

    حضرت فرمودند باشه می مانیم.چرا پیامبر گرامی اسلام انقدر اصرار داشتند

    همه یک به یک شخصا با علی ابن ابیطالب دست بدهند و بیعت کنند بر امامت او

    این همه اصرار.آقا اگر میخواستید اعلام کنید اعلام کردید همه شنیدند دیگه

    حالا دست ندهند نمیشود؟که چند روز باید اینجا بنشینیم برای همین یک دونه دست دادن.ما معمولا در یک جمعی از مؤمنین میخواهیم رای ای بگیریم یک بله ای صلواتی به به ای چیزی میگیریم و همه موافقند دیگر.اما چرا رسول گرامی اسلام فرمود تک تکتان باید بیاید بیعت کنید؟

    به حدی این موضوع جدی بود که وقتی گفتند خانم ها چه کنند؟فرمودند یک ظرف آبی بیارید امیر المؤمنین دست در این ظرف آب بگذارند.خانمها هم یک به یک بیایند دست در این ظرف آب بگذارند چرا؟حالا این کار چرا باید بشود؟

    یادتون باشه وقتی خواستید در مورد پاسخ این سوال فکر کنید حتما الهاماتی به ذهن شریفتان خواهد یرسد.ولی یادتون باشد که خداوند در مورد پیامبر گرامی اسلام فرمودند ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی .پیامبر شما هیچوقت از روی هوای نفس سخنی بر زبان جاری نمیگوید.هر چه میگوید دستور من است که دارد اطاعت میکند.خیلی عجیبه.

    دوست دارم این سوال را همیشه بپرسم تا روز قیامت که رسیدیم محضرشان بگیم

    چرا انقدر شما اصرار داشتید؟

    امیدواریم این مجالس ما را به عنوان بیعت مستقیم با دست مبارک حضرت قبول کنند


    .

    کانال تلگرام استاد پناهیان


    • ارکیده س ی
    ۱۹
    شهریور
    ۹۵

    در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر درباره ی جوان عاشقی اومده که به عشق دیدن معشوقه اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می رفت و سحرگاهان باز میگشت و تلاطم ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی کرد .


             دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را بخاطر کارش سرزنش میکردند . اما  جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن ها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می آورد که تمام سختی ها و ناملایمات را بجان میخرید . شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب ها از دریا گذشت و به معشوق رسید  ، همینکه معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید :چرا این چنین خالی در چهره ی خود داری !!!  ، معشوقه او گفت ، این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده ای ،جوان عاشق گفت  ، خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم ، لحظه ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید :  چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است ؟ معشوقه ی او گفت : این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی ست و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی ، جوان عاشق میگه ، خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم  ، لحظه ای بعد آن جوان عاشق باز میپرسه: چه بر سر دندان پیشین تو آمده !!! گویی شکسته است ؟ و معشوقه اش جواب میده که شکستگی دندان پیشین من از اتفاقی در دوران کودکی ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی !!!! ، اما جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می دهد  ، آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه اش می بیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جواب ها را می گوید .


              به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحر های پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد  ، معشوقه اش می گه  اینبار باز نگرد ، دریا بسیار پر متلاطم و طوفانی ست !!! ، جوان عاشق با لبخندی می گه : دریا از این خروشانتر بوده و من آمده ام ، این تلاطم ها نمیتواند مانع من شود  ، معشوقه اش جواب میده آن زمان که دریا طوفانی بود و می آمدی ... عاشق بودی ... و این عشق نمی گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد . اما دیشب بخاطر هوس آمدی ، به همین خاطر تمام بدی ها و ایرادات من را دیدی ، از تو درخواست میکنم برنگردی ، زیرا در دریا غرق می شوی ، اما جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود ....  ،  مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می پردازد . 


             مولانا میگوید :  تمام زندگی شما مانند این داستان است ، زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد ، اگر نگاهتان ، مانند نگاه یک عاشق باشد ، همه چیز را عاشقانه می بینید  ، اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید ، دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید ، دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید . اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی ها را خواهید دید و خوبی ها را متوجه نخواهید شد ،  نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی ها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید ، اگر نگاهتان را تغیبر ندهید دیگر نخواهید توانست انسانهای خوب و مثبت در پیرامون زندگی خود پیدا کنید ، روز به روز افسرده تر میشوید و لحظه به لحظه در زندگی خود بیشتر ناامید میشوید و در نهایت در دریای پر تلاطم و طوفانی افکار منفی خویش غرق میشوید ، اگر میخواهید در زندگی موفق باشید و به آرامش برسید تنها کافیست نگاه خود را تعییر دهید . 

    • ارکیده س ی
    ۲۶
    مرداد
    ۹۵


    داستانی از کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علی آبادی پیرامون چگونگی ساخت حرم مطهر رضوی 


    در این کتاب آورده‌اند که، در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملکوتی امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) توسط شیخ بهایی (قدس سره) یکی از مسؤلین آستان قدس رضوی تعریف می‌کرد: شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کلیه امور نظارت داشته‌اند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و کنترل ایشان انجام می‌شده است. قبل از آنکه ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ، سفر مهمی پیش می‌آید.


    طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام


    شیخ سفارش‌های لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم کرده، بسیار سفارش می‌‌کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن). چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه‌ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، کتیبه‌ای نصب می‌شود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته می‌شود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی کتیبه نوشته می‌شود. به هر حال، سفر شیخ به درازا می‌کشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر می‌ماند. هنگامی که از سفر باز می‌گردد و جهت سرکشی کارهای ساخت و ساز به حرم مطهر می‌رسد، با تعجب بسیار می‌بیند که ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت می‌شود و به معماران اعتراض می‌کند که «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید؟»


    مسؤل ساخت عرض می‌کند: «ما می‌خواستیم صبر کنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأکید کردند که باید ساخت حرم هر چه سریع‌تر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم که باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نکردند. وقتی زیاد اصرار کردیم، گفتند: کسی دستور اتمام کار را داده که از شیخ خیلی بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار کردیم و خواستیم صبر کرده، منتظر شما بمانیم.


    در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دستور اتمام کار را داده‌اند. شیخ بهایی قدس سره هم‌راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم می‌روند و از تولیت در این مورد توضیح می‌خواهند.


    تولیت حرم نقل می‌کند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (علیه السلام) به خواب من آمده و فرمودند: «کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ‌گاه به روی کسی بسته نمی‌شود و هر کس بخواهد می‌تواند بیاید».


    شیخ با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و ذکر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری می‌شود. سپس در کنار ضریح آن قدر گریه می‌کند تا از هوش می‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف می‌کند: من می‌خواستم یکی از طلسم‌ها را به صورت کتیبه‌ای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که افرادی که آمادگی لازم را ندارند، نمی‌توانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند. آری در خانه این بزرگواران، نه تنها برای ما شیعیان که به روی همه، حتی غیر مسلمانان باز است و هر ساله شاهدیم که کرامات امام هشتم (علیه السلام) به غیر شیعیان و حتی غیر مسلمانان نیز شامل می‌شود و از این خوان گسترده کرم به همه خواهندگان و جویندگان می‌رسد.



     

    خوشا مشهد وَ شاه بی مثالش

    خوشا آن صاحبِ ، صاحبْ کمالش

    خوشا صحنِ پُر از جاه و جلالش

    خوشا هر کس که روزی شد وصالش

    "امیرالمؤمنین یا شاه مردان"

    نصیبم یک سفر «مشهد» بگردان

    که در مشهد رئوفی خانه دارد

    که خانه َش صحن و سقاخانه دارد

    و مهمانخانه ای  شاهانه دارد

    گدا در سفره اش کاشانه دار

    درِ رحمت در آنجا باز باز است

    عجیب آن پادشَه مِسکین نواز است

    کرامت کرده او بر حسب عادت

    نه "یک ذره  دو ذره"  بی نهایت

    کسی که کرده بر آهو عطوفت

    چه خواهد کرد بر  اهل محبت

    محبت دیده ایم خواهی نخواهی

    به  حُکم    قِصّه ی  "شیخ بهائی"

    ورودیه حرم وقتی رسیدی

    در آن حال امید  و ناامیدی!

    بگو ؛ ای آنکه اینجایم کشیدی!

    تو "غیر از معصیت چیزی ندیدی"

    چه دیدی که مرا هم راه دادی؟

    جواب آید تو در باب الجوادی!!

    عجب هنگامه ای باب الجوادست

    هجوم زائران آنجا زیادست

    یکی که ظاهراً هم بیسوادست

    صدا میزد رضا "باب المراد"ست

    یکی سر از حیا در سینه دارد

    یکی دست ادب بر سینه دارد

    کسیکه با خودش آورده  دردی

    کشید از سینه ی خود آه سردی

    که  آقا   "آهو"   را   آزاد  کردی

    شفا ده ؛  جان «زهرا» ، پیرمردی

     هنوز اِستاده بود در آستانه

     صدا برخاست از نقاره خانه

    یکی او را به رأفت می شناسد

    یکی باب شفاعت می شناسد

    یکی "شرط ولایت" می شناسد

    یکی هم به کرامت می شناسد

    ولیکن اکثراً هنگام پابوس

    صدایش می زنند شاهنشه طوس

    خلاصه هر عزیزی رفته مشهد

    سلامی عرض کرده سمت گنبد

    و چرخی هم زده در زیر مرقد 

    نبات و زعفران بر دست دارد 

    نگو در فرش دیدار رضا کرد

    بگو در عرش دیدار خدا کرد

    به تحقیق از روایت در میآید

    کسی که  نیت  قرب تو  دارد

    برای هر سفر که رفته  باید

    سه جا چشم انتظار تو بماند

    "خداوندا  مرا  آن ده  که  آن به"

    زیارت های مشهد ضرب در سه

    مجاور بودنت هر کس چشیده

    شنیده ها به چشم خویش دیده

    اگر "رهبر" به این منصب رسیده

    به زیر سایه ی تو  قد کشیده

    که دائم او به زیر نور بوده

    مقیم کوچه ی "سرشور" بوده

    ولیِ نعمت ایرانیانی

    تو هم مهمان ما ، هم میزبانی

    تو شاهی با گدایان همزبانی

    غریبِ آشنا جان جهانی

    عجب لطفی به ایران کرده مولا

    عجب رزقی به ایران داده زهرا

    حرم رفتم عجب حال و هوایی

    عجب صحنی چه شوری کفترایی

    در اینجا دل شود کرب و بلایی

    خصوصاً صحنِ اسماعیل طلایی

    نشستم تا بگیرم از تو آقا

    برات کربلای اربعین را


    🔸شاعر:

    #سیدحسین_میرعمادی

    • ارکیده س ی
    ۱۴
    مرداد
    ۹۵

    روز تولدت به غلط روز دختر است

    در اصل روز آمدنت روز خواهر است


    شادند از حضور تو اهل جهان ولی

    خوشحالی امام رضا جور دیگر است


    امشب به اعتبار روایات مانده ام

    میلاد توست یا شب میلاد کوثر است


    از هر چه بگذریم نشد بگذریم از این

    از خواهری که این همه عشق برادر است


    دریاچه‌ی نمک سندش؛ بین اهل‌بیت

    آری طعام سفره‌ی تو با نمک‌تر است


    با این حساب باز دل بیقرار من

    آهوست توی مشهد و در قم کبوتر است




    اگه به دخترانمون بی حساب عشق بورزیم و تکریمشون کنیم 

    اگه دخترانمون حس کنن که دیده میشن دوست داشته میشن و بی هیچ واهمه ای عشق ورزیدن یاد بگیرن

    فردا مادری دلسوز و سالم میشن که به بچه ها و خانوادشون آرامش و شادی هدیه میکنن

    دخترانمونو تکریم کنیم تا عشق و انسانیت رو یاد بگیرن و یاد بدن

    یاد بدیم مقتدر و محکم قدم بردارن تا با هر تلنگری فرو نریزن



    ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر را به همه دختران نجیب سرزمینمون تبریک میگم


     یه تبریک ویژه هم به دختران عزیز شهدا که تا ابد مدیون پدرای با غیرتشون هستیم و خواهیم بود.

    • ارکیده س ی
    ۲۹
    تیر
    ۹۵



    ٺلنگــر


    مردم کشمیر زیر باتوم های ظالمان فریاد می زنند

     «الله اکبر خامنه ای رهبر»

     انگار آنها هم فهمیده اند «ولایت» چه نعمت بزرگیست ولی برخی هنوز این مهم را درک نکرده اند



    نوشته های دیگر دوستان در مورد اتفاقات کشمیر

     

    1- من و کشمیر و عمو یالا ، جایی که یک ایرانی جرات ندارد بگوید ایرانیست ( میقات )

    2- مظلوم کشی تا به ابد محکوم است . ( از شرح بیان تو قصه آب می شود )

    3_ گوش کن ، صدای علی در چاه می پیچد ( خودنویسی ها )

    4- نَقذِفُ  بِالحقِِّ  علَی الباطِل ( بازتاب  نفسِ صبحدمان )

    5 نهایت موضع گیری بعد از ده روز (صفر کیلومتر )

    6- ایران کوچک (خسته ی تنها )

    7- ما را چه شده؟ (چشم به راه)

    8- کشمیر ( بشنو از نی )

    9- 67. (May it be)

                                           10-نکته 403 : کشمیر(خسته تنها)

    • ارکیده س ی
    ۲۸
    تیر
    ۹۵


    اول من به جبهه رفتم. بعد از من هم برادرم. هر دو برنگشتیم.


     ماندیم گوشه‌ای از آسمانش. 

    حالا مادر مانده و خواهر کوچکم. پدر هم که سالهاست میهمان ماست. 


    مادر هر روز چرخ دستی‌اش را برمی‌دارد و توی کوچه‌ها می‌گردد، از پی مغازه‌ای که شاید نان سنگک داشته باشد. دکترها گفته‌اند؛ باید فقط نان سنگک بخورد. 


    خواهرم هم هر روز می‌رود برای کار. می‌ماند تا شب. گاهی که برای سوار شدن به اتوبوس کنار خیابان می‌ایستد،‌ بعضی از ماشین‌ها برایش نگه می‌دارند و بوق می‌زنند. برادرم می‌گوید:«کاش یکی‌مان مانده بود. خانه مرد می‌خواهد.»


     می‌گویم:« آن وقت‌ها شهر پر بود از مرد. چه فرقی می‌کرد بمانیم یا نمانیم.» 



    چقدر موهای مادر سفید شده بود. توی شب مثل نور،‌ برق می‌زند. مثل جانمازش. مادر دستش را گرفته‌ رو به آسمان. گریه می‌کند. نگران است. وقت‌هایی که خواهر کوچکم دیر می‌آید،‌ دلواپس می‌شود.

     مادر هم مثل ما دنبال یک مرد می‌گردد. برادرم می‌گوید:« کاش یکی‌مان مانده بود!» 


    می‌نشینم کنار سجاده مادر. بو می‌کشم اشک‌هایش را. مادر دلتنگ است. امشب نوبت من است که به خوابش بروم. دیشب برادرم رفته بود.

    • ارکیده س ی
    ۲۱
    تیر
    ۹۵

    دلنوشته


    لحظه لحظه نفس کشیدن

    تحت حریمی که منتسب باشد،

    به حضرت زهرا..س

    مادر پاکی ها و زیبایی ها


    چقدر دلنشین است... مادرجان

    حیا و حرمت و حریم مادرانه ی تو

    بر سرمان مستدام

    که ما جز این

    تحفه ای جانانه نداریم.... 

    یا زهرا س

    به مناسبت  روز عفاف و حجاب

    مادرانه

    حجاب زهرایی

    • ارکیده س ی
    ۲۳
    ارديبهشت
    ۹۵

    یکی از حقوق فرزند بر پدر و مادر انتخاب نام نیکو برای فرزنده

    از قدیم الایام هم بودن پدر و مادرایی که نام نیکو براشون به معنی نام خاص و عجیب و غریب بوده ...اسامی مثل بادمجان ! ماهیتابه ! ژیان ! ........

    که خب حداقل معنیشون معلوم بود میدونستی این اسم یعنی چی


    بعضی هم اسامی انتخاب میکردن که مشترک بین دو جنس مونث و مذکر بود....نصرت...حشمت....عزیز.....

    که البته همه اینها وقتی که از پدر و مادر اسم بچشونو میپرسیدی جنسیتشون معلوم میشد...غلام شما یا کنیز شما نصرت...

    اما جدیدا اسامی مثلا باکلاس شدن...دیگه کسی هم از صفات کنیز و غلام استفاده نمیکنه و اینطور میشه که وقتی اسم بچه رو میپرسید بعدم باید جنسیتشو بپرسی

    هودین ! تیارا ! شایلی ! دنیز ! ......

    نه تلفظشون راحته گاهی نه معنیش معلومه نه جنسیتش


    وقتی هم کسی اسم بچشو بذاره فاطمه و زهرا و علی و حسین ژست روشنفکری و تجدد میگیرن که وای اینا قدیمی شده عربیه اسم باید ایرانی اصیل باشه در صورتی که گاهی همین اسامی عحیب و غریب و به اصطلاح متجددانه عبری هستن و نه فارسی وقتی هم معنیشو میپرسی گاهی معنیشون از خود اسامی عجیب غریبترن


    خدایا کمک کن همه پدر و مادرا بتونن این حقو برای بچه هاشون به نیکو ترین ها به جا بیارن

    • ارکیده س ی
    ۱۷
    فروردين
    ۹۵

    هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی


    متنی رو دوستان فرستادن که خیلی جالب بود و تلنگری برای تفکر به کار و رفتارمون

    ما آدما معمولا از عاقبت اعمالمون غافلیم متاسفانه

    فقط دنبال منفعت دنیوی هستیم

    فکر نمیکنیم اگه کاری سود دنیوی داره مکافات و جزای دنیوی و اخروی هم داره و ما غافلیم

    حواسمون نیست که دنیا گرد و کوچیکه و بازخورد کارمون به زودی مثل یه بومرنگ به سمت خودمون برمیگرده

    وقت بحران فقط به خودمون و جیبمون فکر میکنیم و حواسمون نیست وقتی این بحران تموم بشه قراره جوابگوی رفتارمون باشیم

    ان شاالله هممون بدونیم اینکه هر کار بدی بکنیم, تو همین دنیا نتیجه ش رو می بینیم 

    خدا گاهی نمیذاره به اون دنیا برسه 


    اینجاست که می شیم خسرالدنیا و الاخره

    ان شاالله که شامل حال هیچکدوم ما نشه


    ⭕️➕ توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر، بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر، بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر، تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر.  عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. 




    ⭕️➕ عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر...  برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.  چقدر آشنا بود.  وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.  گندم و جو می فروختم.  خیلی سال پیش.  قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...  دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم.  من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو. اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. 


     دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران

    • ارکیده س ی
    ۲۲
    اسفند
    ۹۴




    خوبه که حواسمون به گفته هامون باشه،به عملمون باشه،نمیدونم چرا فکر میکنیم طعنه و زخم زبون همون رک گوییه! همون انتقاده! فکر میکنیم اگه تمام عیوب طرفو با شدت بکوبیم تو صورتش انتقاد به حساب میاد! گاهی هم البته با شوخی و خنده هرچی دلمون میخواد به طرفمون میگیم و اصلنم به این فکر نمیکنیم که شاید ناراحت بشه و دلش بشکنه 

    بعضیا ناراحتیشونو نشون نمیدن،به ظاهر همراه طرف میخندن اما از درون ناراحت میشن،ما هم اصن به روی خودمون نمیاریم که چی گفتیم و چی شده! اما مدیونی این دل شکستن بی خبر همیشه همراهمونه!

    طعنه میزنیم، مثلا نقد میکنیم،دل میشکنیم،بعد هم خیلی عادی به زندگیمون میرسیم،اصلنم برامون مهم نیست که چه بلایی سر دل و شخصیت طرفمون آوردیم! خودمونم توجیه میکنیم که حقیقتو گفتم،بلاخره یکی باید حالیش میکرد حقیقت چیه! اما کافیه یکی حتی با شوخی و خنده یک عیب کوچیکمونو به رومون بیاره، دنیا رو سرش خراب میکنیم! 

    حواسمون باشه خدایی نکرده خواسته یا ناخواسته،جدی یا شوخی دلی نشکنیم

    • ارکیده س ی
    ۲۸
    بهمن
    ۹۴

    بسم الله الرحمن الرحیم


    بالای سر قبر ایستاده! منتظره جنازه پدر بزرگش تو قبر گذاشته بشه! عمق و تنگ و تاریکی قبر جلوی چشمشه! میبینه پدربزرگش موقع گذاشتن در قبر سرش میخوره به بالای قبر! میبینه سرازیری قبر چقدر وحشتناکه! میبینه پسراش حاضر نیستن حتی برای خوندن تلقین وارد قبر بشن و کنار پدرشون باشن! میبینه هیچکس از دور و بریا نمیتونه کمکی بکنه به پدربزرگ مرحومش! اما با موهای افشون و شال افتاده روی شونه و آرایش ایستاده بالای سر قبر!! میدونه دختر عمو یا دختر عمه یا دختر خاله یا دختر دایی نامحرمه،باز میاد بالای سر قبر در آغوش میگیردش که مثلا تسلی باشه براش!! 

    میشه این افرادو امر به معروف و نهی از منکر کرد؟؟ میشه بهشون تذکر داد؟؟ چی بگیم که خودش با چشمای آرایش کرده ندیده باشه؟؟!!  جالبه توجیهاتی دارن بسسسسس قانع کننده! خودشون میگن، خودشونم تایید میکنن!!!!!

    میگن قبرستان برای تفکره زندگانه! زیاد برید تا از یاد مرگ غافل نشید! کسی که نمیخواد فکر کنه رو میشه به زور وادار به تفکر کرد؟؟ کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو به خواب زده نه!

    امیدوارم هممون بیدار و هوشیار باشیم نه حتی نیمه بیدار

    • ارکیده س ی
    ۰۴
    دی
    ۹۴

     ‏ما همه مجازی هستیم


    یعنی یه بودن در وحشتناک ترین حالت ممکن


    بودنی موقت

    اینی که احساس نزدیکی یا قرابت داشته باشیم با مخاطبان مجازیمون

    فقط یه حس هست ‏

    حسی نزدیک به واقعیت ‏


    اما واقعیت چیز دیگه ایه ‏


    ادمای واقعی اعتبار و تضمینی به حضورشون نیست چه برسه به مجازیا


    اما آدما چه مجازی چه واقعی در قبال افرادی که باهاشون مراوده دارن و ادعای دوستی میکنن و وابسته میکنن به خودشون ‏مسوولن

    ‏ و این بدترین قسمت همین روابط هست متاسفانه


    مسیولی در قبال کسی که باهاش مراوده داری ‏

    دوستی با اونی که بهت دل بسته ‏


    این چیزا تو مجازی نمی گنجه ‏

    نمی گنجه و قتی با یه دکمه ی خاموش موبایل همه چیز تموم میشه

    اما دو نکته اینجا حائز اهمیته،یکی اینکه از اول روابطمون در دنیای مجازی، توقعاتمون و خواسته هامون از هم کاملا ‏منطقی و منطبق با ‏فضای مجازی باشه دو اینکه وقتی رابطه ای رو شروع کردیم تمام عواقب و مسئولیتهاش رو هم قبول ‏کنیم و تا آخر پاش بایستیم

    اینکه فکر کنیم چون رابطه مجازیه پس قانون دنیای واقعی براش صدق نمیکنه کاملا بیمورده!‏

    آدما چه رابطه مجازی باشه چه  واقعی وابسته محبت مخاطب میشن

    پس باید از شروع رابطه حواسمون به تمام جوانب باشه که خدایی نکرده دل نشکنیم


    • ارکیده س ی
    ۲۵
    آذر
    ۹۴


    نمیدونم چرا بعضی از ما آدما انقد از همه چی شاکی و ناراضی هستیم!

    یعنی تحت هرشرایطی یه موضوعی برای غرزدن پیدا میکنیم

    گاهی بعضی حتی احتیاج به جستجو هم ندارن! حتی از شرایط مطلوب هم ناراضین! دیدم که میگما!:-)


    واقعا نمیدونم چرا گاهی فکر میکنیم شرایط همیشه باید همونی باشه که ما میخوایم،

    خدا همیشه باید همونی رو برامون رقم بزنه که ما دوست داریم!

    یادمون میره که ما عبدیم و خدا معبود

    ما مربوبیم و خدا رب

    میخوایم برای خدا هم تعیین تکلیف کنیم

    دستور میدیم به خدا که حتما همونی بشه که ما میخوایم! معاذالله انگار خودمونو جای خدا میبینیم....

    مدام غر میزنیم و از شرایط مینالیم که پس خدا چرا منو نمیبینه! چرا خواسته منو برآورده نمیکنه!

    نمیبینیم نعمتهایی که داریم،مدام دنبال نداشته هاییم

    حتی گاهی وضع خیلی وخیمتر هم میشه! نعمتها رو وظیفه میبینیم برای خدا!!!! پناه برخدا،،ما دیگه چه موجودات نمک نشناسی هستیم!

    اما خدا انقد مهربان هست،انقد عاشق بنده هاش هست که همیشه و با همه قدرنشناسی بنده هاش باز عاشقانه به خواسته هاشون توجه میکنه،بدون هیچ منتی،بدون هیچ چشمداشتی

    بعد من بنده برای انجام وظیفه ام شرط میذارم!

    اگه فلان کار جور بشه من نمازمو اول وقت میخونم،یه وقتایی دیگه خیلی جالب میشیم! اگه کارم درست بشه نمازمو میخونم! سبحان الله از این بشر

    کاش ما هم عاشق بودیم

    حتی یه سرسوزن

    اونوقت دیگه برای انجام وظایفمون شرط نمیذاشتیم،،،حتی با عشق و شوق انجامشون میدادیم

    کاش......

    • ارکیده س ی
    ۰۳
    آذر
    ۹۴




    ما ادامه ی راه پدر و مادر خودمون هستیم و بچه های ما ادامه دهنده ی راه ما..

    چه خوب میشود اگر این راه مستقیم باشد..

    در مهم بودن بحث احترام به والدین چه نکته ای بالاتر و والاتر از اینکه درآیات قران بعد از خداشناسی مبحث نیکی و احترام به والدین بیان شده...

    جایگاه پدر ومادر درتمام ادیان الهی مورد احترام وتکریم قرار گرفته پیامبر واهل بیت وهمچنین آیاتی از قرآن کریم به طور مکرر مقام ومنزلت والدین رابیان کرده وبه انسانها سفارش می کنند که از احترام به پدر ومادر ونیکی به آنها غفلت نکنند در چند سوره از قرآن کریم نیکی به والدین بلافاصله پس از مبحث توحید آمده اهمیت این موضوع به قدریه که در روایات اهل بیت پیامبر توصیه شده که حتی اگر پدر ومادر کافر باشند رعایت احترامشان لازمه درسوره انعام قسمتی از آیه ۱۵۱می خوانیم چیزی را شریک خدا قرار ندهید وبه پدر ومادرنیکی کنید 

    چند سخن  از پیامبر تا به اهمیت احترام به پدر ومادر بیشتر پی ببریم

    پیامبر میفرماید:هرکس پدر ومادر خویش را راضی کند خدای را راضی کرده است وهر کس آنان را به خشم آورد خدای را به خشم آورده است. وهمچنین میفرمایند:نیکی کردن به پدر ومادر بر جای جهاد می نشیند ونگاه با محبت فرزند به پدر ومادرش عبادت است.

    • ارکیده س ی
    ۲۶
    آبان
    ۹۴

    قدیم ترها یه چیزی بود به اسم حیا

    شرم

    وقار و سنگینی


    خط کشی هامون پررنگ بود

    خط قرمزهامون تعریف شده بود

    یادمون بود محرم چیه

    نامحرم چیه


    میدونستیم خدایی داریم که نگاهش بهمونه

    حرمت ها رو نگه میداشتیم


    نمیدونم چی شد که رسیدیم به اینجا

    نمیدونم به کجا داریم میریم که انقدر همه چی کمرنگ شده

    چرا دیگه بفکر گناه و شکستن قبح یه سری روابط نیستیم

    چرا نگران این نیستیم که خدامون چقدر دلگیر میشه

    دل امام زمانمون رو به درد میاریم


    به اسم ازدواج با جنس مخالف ارتباط میگیریم

    فکرمیکنیم اگه اسمشو دوستی نذاریم دیگه همه چی حله

    میگیم دوست اجتماعی!!

    از اون کلاه های گشادیِ که سر وجدانمون میذاریم

    میریم جلو

    کلی چیزارو تجربه میکنیم بدون فکر به عاقبتش


    خوبه چند دقیقه

    فقط چند دقیقه و نه بیشتر

    بشینیم و فکر کنیم


    فکر کنیم چند صباح دیگه رومون میشه تو چشم های امام زمانمون نگاه کنیم؟


    با خودمون صادق باشیم


    قبل از اینکه مجبور شیم جلوی خدا سرمونو بندازیم پایین

    پیش وجدانمون کلاهمونو قاضی کنیم

    در اوائل راه خودمان را آنچنان قوی میبینیم که محال میدونیم پامون با این سلام و احوالپرسی های ساده بلغزد و به سیاهچاله ی گناه بیوفتیم

    احوالپرسی هایی که در ابتدا شاید بسیار محترمانه و رسمی باشه ولی به تدریج دودمان دختران و پسرانمان را به باد خواهد داد

    گاهی زمانی میرسه که به این نتیجه میرسیم در بیشتر مواردی که گمان میکردیم از پس مشکلات و موانع سخت بخوبی بر می آییم، تفکرمان ادعایی بیش نبوده

    • ارکیده س ی
    ۲۷
    مهر
    ۹۴

    بسم الله الرحمن الرحیم

    یه مطلبی خوندم در مورد چادر و اینکه هرچادری محجبه نیست

    بعد یکی کامنت نوشته بود که حالا همه مشکلات و معضلات دین و جامعه حل شده فقط مشکل حجاب مونده؟؟ 

    نمیدونم اینطور افراد با همه مسائل این مدلی برخورد میکنن؟!

    اگه مثلا خدایی نکرده مشکل قلبی داشته باشن و حالا سر درد هم اضافه شده باشه،خب دنبال درمان سردرد نمیرن یعنی؟؟ خب مشکل قلبشون حل نشده که بخوان سردرد رو درمان کنن!!!

    حیا باید از دوران کودکی در فرد نهادینه بشه

    متاسفانه الان هم که همه تا سن بیست سالگی کودک حساب میشن و خانواده کاری به حجاب و رفت و آمدشون ندارن و وقتی شخصیت طرف کامل شکل گرفت تازه به فکر تغییر و تربیتش میفتن بعد هم که میبینن دیر شده میگن ما از پس بچه هامون بر نمیایم!!

    کاش بدونن که ریشه حجاب از حیا هستش و کسی که حیا داره نه دنبال دزدی میره نه ربا نه هیچ خلاف دیگه ای....

    پس شاید اگه حیا و حجاب جامعه درست بشه بقیه مشکلات هم به تبعش رفع بشه ان شاالله

    امیدوارم خدا به هممون حیا و عفت و غیرت واقعی عنایت کنه

    • ارکیده س ی
    ۲۴
    مرداد
    ۹۴

    میگن هرکی دختر داره جاش تو بهشته


    البته گاهی بعضی گفتنا بیشتر شبیه دلداری دادنه به والدینی که دختردار شدن و هنوز تو دوران جاهلیت جا موندن!

    اما برا بعضی انگار یه جور باوره که هرکی دختر داره جاش وسط بهشته

    واقعا صرف دختر داشتن آدمو بهشتی میکنه؟؟ یا شرایط دیگه ای هم باید رعایت بشه؟

    به نظرم حرف درستیه اما به شرطها و شروطها!

    اینکه یه دختر تربیت کنی با حجب و حیا، مقاوم ، فهمیده، تلاشگر، یه دختری که خداشناس واقعی باشه، دختری که بتونه یه همسر نمونه و یه مادر واقعی برای بچه هاش و یه فرزند قدرشناس برای پدرومادرش باشه، بله قطعا جای این پدر و مادر خلد برینه

    وقتی دختری داشته باشی با تربیت زینبی و به پاکی و معصومیت حضرت معصومه حتما و قطعا بهشتی هستی

    کاش قدر و قیمت دخترهامونو بدونیم



    میلاد فرخنده کریمه اهل بیت، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بر دختران مسلمان و باایمان و شاگردان مکتب عفاف و حجاب و تقوا و پاکدامنی مبارک

    • ارکیده س ی