دلانه


    نویسندگان

    و بی قرار ِ تو لرزیده اند قرنیه ها ...

    دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ

    لا أری لکسری غیرک جابرا ...

    .

    .

    .

    احساس آن نوجوانی را دارم که با شناسنامه ی دستکاری شده به جبهه می رود و نیمه ی راه... شاید هم همان آغاز راه بَرَش می گردانند..

    احساس می کنم تمام ام جمع می شود در شانه های لرزان اش وقتیکه چشم های خیس اش ریخته می شود به زیر ِ پای رفقایش ..

    • ضحـ ـی

    همدل  (۶)

    چرا! :(
    پاسخ:
    و بی قرار تواند شمعدانی ها ...
    از اون جهت oO
    ای جانم به این حس ناب
    کاش میشد این جمله ی آخر رو قاب بگیرم با قلبم
    شاید باید هزاران بار شکست تا...
    سلام مومن. جزاکم الله خیرا

    عیدتون مبارک

    عرض کنم که احساس اون نوجوانه را حس کردم اما دومی مفهوم نبود...
    دو زاری کج ما را یادتون رفته؟!(لبخند)

    عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
    یا علی
  • سید محمد رضی زاده
  • حالا خبری از شناسنامه دستکاری شده نیست، دوستان با هزار امید با پرواز به بیروت می روند و از آنجا به دمشق و به محض رسیدن و دیدن حرم، دیپورت می شوند به کشور...
    حس آن ها عجیب بارانی است..

    ثبت یک دلانه

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">