اختلال حواس
دیروز افطار مهمان بودیم، بیست دقیقه به اذان بود و داشت ماه عسل نشون میداد و به نظرم از اون جایی که مهمان برنامه داستان سوزناکی نداشت کسی تماشا نمیکرد. سفره رو که چیدیم، وضو گرفتم و نشستم کنار تلویزیون، سومین برنامه ای بود که ازش میدیدم، داستان زندگی یک جوان مخترع اهوازی بود، چسبیده بودم به تلویزیون تا بهتر بشنوم، دنبال کنترلش گشتم که صدا را بیشتر کنم که دیدم ای بابا عینک به چشمم نیست یادم امد موقع وضو کجا گذاشتمش...
همینطور که صدا رو بیشتر میکردم گقتم: بگو چرا نمیشنیدم عینکمو نزده بودم ... همه خندیدن، گفتم: جدی میگم، نمی دونم هیچ توجیه علمی داره یا نه ولی واقعا بارها تجربه کردم این رو... پسر عمو میگه: زیادی وابسته اش شدی برای همین وقتی نباشه تمرکز نداری و حواس دیگه ات رو تحت الشعاع قرار میده
نمی دونم استدلال پسرعمو درسته یا نه، اما کاش به او هم به همین اندازه دلبسته هم که نه لااقل وابسته میشدم طوری که وقتی یک لحظه ازش غافل میشدم تمرکزم رو از دست میدادم و تمام حواس پنج گانه ام که هیچ تمام اندامم کارشون مختل میشد شاید اینطوری بیشتر حواسم بهش بود
- ۹۵/۰۴/۱۳