توکل
تو خیابون وقتی بچه مدرسه ای ها تازه تعطیل شده بودند و پهنای خیابون رو دو قبضه کرده بودن ، به زور دنبال این بودم که راهی بین آنها پیدا کنم تا شاید بتونم از این ترافیک انسانی زودتر عبور کنم و به مقصد برسم اما دیدن یک صحنه عجیب من رو به فکر فرو برد .
دختربچه ای که سنش فراتر از پیش دبستان یا کلاس اول نبود ، کلاهش رو روی صورتش کشیده بود و شال گردنش رو طوری پیچیده بود دور سرش که اصلا دیدی به اطراف نداشت .. احتمالا در عوالم کودکیش هم زیر اون شال و کلاه ، چشم هاش رو هم بسته بود و فشار می داد تا مبادا از لای تار و پود شال و کلاهش اندک تصویری به چشم های کوچکش برسد ...
دست در دستهای مادرش گذاشته بود و با راهنمایی او گام برمی داشت و با صدای بلند به مادرش تاکید می کرد که هر وقت رسیدیم بگو من چشم هایم رو باز کنم و مادرش مهربانانه جواب می داد باشه ، مراقب باش ، جلوت جوی آب هست ، بپر ... و وقتی دید ممکنه کودکش در جوی بیفته بلندش کرد و از روی جوی پرید ....
حتما می دونید با دیدن این صحنه به چی فکر کردم ...
« الحمدلله علی کل حال »
- ۹۴/۱۰/۱۸