دلانه


    نویسندگان

    ۵۴ مطلب توسط «ضحـ ـی» ثبت شده است

    ۳۱
    خرداد
    ۹۶

    تاکید سپاه در مورد اینکه عملیاتش تحت امر رهبری بوده،یعنی اینکه نمیتوانی در مناظره ها موشکی را له کنی و بعد از عملیات آن را مصادره کنی

    #سیلی_سپاه

    #روحانی

    • ضحـ ـی
    ۳۰
    ارديبهشت
    ۹۶

    چند روز پر از استرس و نا آرامی و وحشت سپری شد

    روزهایی که نه آرام داشتم و نه قرار

    ترس از آینده ای چهارساله ، همراه با نکبت و فساد و فقر و بدبختی

    یا مدتی آشوب و درگیری و ناامنی و گریه های رهبری در نماز جمعه و .. و بعد ... اقتصادی ویران و متلاشی و تورمی به چا مانده از مفسدان و ...

    هر دو بد بود و هر دو ناامید کننده

    اما

    راه روشن بود

    باید پیش می رفتیم و روشنگری می کردیم

    باید جلوی ضرر را می گرفتیم

    نباید اجازه می دادیم ایران عزیزمان بیشتر از این غرق شود در منجلاب تباهی ای که برایش به بار آورده اند ...

    نگذاشتند

    نخواستند

    گویا راضی هستند به وضع موجود

    که آنان

    نه قربانی

    بلکه شریک جرمند ...

    امروز اما

    شرمنده نیستم

    افتخار می کنم و سربلندم که به روحانی رای ندادم

    آرامش فعلی ام را مدیون وعده ی مهربان پروردگارم هستم که فرمود : إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ‏

     ما یاری کردیم 

    ان الله لا یخلف المیعاد

    حتما نتیجه خواهیم گرفت

    شاید دیر

    اما حتما

    .

    .

    سید مظلوم ما رای نیاورد و خادم حرم ماند

    لابد

    لیاقت داشتنش را نداشتیم

    چهار سال دیگر ریاضت می کشیم

    شاید

    لایق شویم

    الحمدلله که آوار خرابی های اقتصادی آینده ی مملکت روی سر کسی می ریزد که مسبب آن است

    کاش

    کمی

    شعور

    سیاسی داشتند

    مردم

    ما

     

    • ضحـ ـی
    ۲۱
    فروردين
    ۹۶

    امروز من با اندک سواد سیاسی ام ، فهمیدم که نباید به روحانی رای بدهم

    چون

    او آنقدر پیر است که وعده های چهار سال پیش خود را هم علی رغم تمام فیلم ها و اسناد موجود ، به یاد نمی آورد ... #من_نگفتم

    آنقدر کارنامه ی ضعیفی دارد که علی رغم تمام پررو بودن و لاپوشانی های چهارساله ، اعتراف کرد که ضعف هایی دارد .. #اصلاح_نظام_بانکی  #تقریبا_هیچ 

    این برای اویی که در تمام این چهار سال جز از خوبی ها و دستاوردهای خیالی اش نگفته ، یعنی رسیدن به آخر خط ... #انفعال

    روحانی در نشست خبری امروزش تمام شد

    حتی اگر رای بیاورد ...

    علی برکت الله

    • ضحـ ـی
    ۰۱
    اسفند
    ۹۵

    📝رای اعتماد وزیر ویژه خوار از خانه‌ی کدام ملت ؟

    🔹رانت خوار ترین وزیر کابینه، برای بار دوم از مجلس اعتماد گرفت! به عبارت دیگر خانه ی به اصطلاح ملت، بازهم به مردی که مسکن مهر را مزخرف می دانست اعتماد کرد! این چند روز به اندازه ی کافی از ویژه خواری و خوی آقازادگی جناب آخوندی صحبت به میان آورده شده، اما سوال اینجاست که مجلس دقیقا به چه چیز یک مدیر ویژه خوار اعتماد کرده ؟

    🔹به مانور حقارت در خرید ایرباس مرجوعی یک کشور دیگر که قرارداد آن به صورت مخفیانه و بدون در اطلاع گذاشتن کمیسیون عمران صورت گرفت؟
    به مزخرف دانستن طرح مسکن مهری که 4 میلیون نفر را صاحب خانه کرده و چشم امید بسیاری از مردمان کشور خصوصا مستضعفین به آن بود؟
    به حادثه قطاری که علی رغم هشدارها و تذکرات در جلسه استیضاح قبلی، مجددا منجر به کشته شدن بیش از 40 نفر از هموطنان شد یا به همایش گردی های آقای وزیر؟

    🔹امروز خانه ی ملت! بار دیگر به وزیری رای اعتماد نشان داد که مهم ترین دغدغه کاری اش دبیری همایش"برچسب انرژی"!! بوده و حتی طرح مسکن اجتماعی وی علی رغم وعده های بسیار و علی رغم این که توانایی پوشش دادن مستضعفین را نداشته، تنها در حد حرف و شعار باقی مانده است! نبود برنامه مشخص برای مدیریت وزارت راه، بی برنامگی در تهیه مسکن بر اساس نرخ ازدواج سالانه، شائبه فعالیت های اقتصادی فرزندان وی با وزارتخانه، بی توجهی به بافت های فرسوده، تنها بخشی از مدیریت ضعیف وزیری است که با بورس وزارت نفت توانست دکترای خود را بگیرد و از لحظه چشم باز کردن به دلیل رانت های فامیلی - باجناقی بر مسند ریاست تکیه زده است.

    🔹جمهوری اسلامی ایران در این سال ها به کرات داغ ویژه خواری را بر پیکر خویش تحمل کرده است اما سوال این است که خانه ملت دقیقا خانه ی کدام ملت است؟ ملتی که در خانه های مزخرفی زندگی می کنند که عباس آخوندی آن را قبول ندارد یا ملتی که در حادثه قطار کشته می شوند و عباس اخوندی تنها به گفتن " نگران نیستیم، مسافران بیمه بوده اند" بسنده می کند؟

    #امیرحسن_سقا

    • ضحـ ـی
    ۲۵
    دی
    ۹۵

    أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ 

    هر جا که باشید ولو در حصارهای سخت استوار ، مرگ شما را در می یابد، 

     سوره نساء  - آیه: 100

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    آذر
    ۹۵


    امروز داشتیم به این مسئله فکر می کردیم که با این همه دستگاه های الکترونیکی و عصر ارتباطات و ...
    شبکه های اجتماعی از مدل های مختلف اش...
    چه نقشی بر پرونده ی اعمال ما خواهند داشت!
    .
    قبلا اگر یک کار اشتباهی انجام می دادیم!
    نهایتش چند نفر دور اطراف خودمان را هم آلوده می کردیم!
    یا به تعبیری از راه به در می کردیم!
    در حد دوستان هم کوچه و محل و نهایتا شهر!!
    .
    اما حالا با این اوضاع و احوال!!
    یوقت پرونده ی اعمالمان را دستمان می بینیم!
    می بینیم بعله...
    از جای جای سرزمین مادری!
    افرادی توسط ما گمراه شدند...
    .
    .
    چند ساعت پیش مطالبی را خواندیم در فضای مجازی که بسیار تکان دهنده بود!
    از پاشیدن خانواده های مذهبی و مومن!
    از لغزش جوان های مسلمان و معتقد!
    .
    .
    جالب است بدانید لغزش ها به خاطر عکس های اونجوری و فیلم های شیطانی نبود!
    .
    از زوجی که عکس های عاشقانه! خودشان را در لحظات مختلف شبانه روز و شیرین زندگی منتشر کردند!
    .
    از دختر محجبه ای که عکس با پوشیه خود را با دست بهضریح و کپشن دل ربا!!
    .
    از پسر خوش تیپ و نورانی ای که عکس محاسن صاف و بی خط و خش!
    تسبیح شاه مقصود و انگشتر فیروزه که با ناز ژست گرفته!!!
    .
    .
    و برآیند نظرات که این زندگی تجملاتی و پر از احساسی که شاید فقط در قاب پنجره ی اینستاگرام بیرون بیاید!
    باعث لرزش دل ها شده...
    .
    چند پسر جوان دم بخت در حسرت این دختر آرمانی...
    و یا چند دختر جوان که در آرزوی پسری نماز شب خوان و شهادت طلب!!
    .
    و زوج جوانی که به خاطر قیاس زندگی خودشان با این بساط اشرافیِ روحانی!!
    زندگی شان مختل گردید!
    .
    .
    با زندگی خوب خودمان که به خیال خام داریم در فضای مجازی گسترش فرهنگ اسلامی راه می اندازیم...
    زندگی دیگران را ویران نکنیم!!
    .
    .
    .
    گفتند که دستگاه شیطان هم الکترونیکی شده!
    اصلا شاید یوقت با #پوشیه و #عبا و انگشتر فیروزه ی اصل در روز حساب!!
    جهنمی شدیم...
    .
    .
    پی نوشت یکم: خواهران محجبه جدی بگیرید!
    پی نوشت دوم: برادران انقلابی جدی بگیرید!
    پی نوشت سوم: زوج های خوشبختِ رویایی جدی بگیرید!
    .
    .
    اصلا یک سوال!؟
    برادر یا خواهر گرامی!
    حاضرید در خیابان چند دقیقه با همین عکس هایی که در فضای مجازی منتشر می کنید!
    بایستید و پسر یا دختر رهگذر؛
    چند دقیقه به شما زل بزند؟!؟!؟!؟

    پی نوشت آخر: با دل ها بازی نکنیم...

    تفکر نوشت :

    این همه خوبانی که در فضای مجازی رخ نشان می دهند؛ ۳۱۳ نفر نمی شوند؟!

     

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    آذر
    ۹۵
    • ضحـ ـی
    ۰۹
    آذر
    ۹۵

     

    فیش های حقوقیدیشب به دیدن پدرم رفته بودم، موقع نماز به مسجد کوچک و نقلی نزدیک منزلشان رفتم. بین دو نماز حاج‌آقا برای چند لحظه میکروفون را گرفت و گفت: یکی از نمازگزاران متدین این مسجد در پرداخت وجه فیش گاز ناتوان است؛ عزیزان اگر امکان دارد بعد نماز به آقای فلانی در دفتر مسجد مراجعه و کمکی به این برادر آبرومندمان کنند.
    سر نماز عشا همه‌اش به این فکر می‌کردم این چه کاری است که یک نفر زیاد مصرف کند و بقیه جور او را بکشند؟ این کار اصلاً شایسته امام جماعت نیست که در مسجد طرح کند. اتفاقاً امام جماعت باید توصیه کند مردم در مصرف گاز صرفه‌جویی کنند که حداقل کار به این چیزها نکشد.
    بعد از پایان نماز، از سر کنجکاوی رفتم دفتر مسجد. پرسیدم این درخواستی که حاج آقا بین دو نماز داشتند قضیه‌اش چیه؟ گفت: همانی است که ایشون گفته. پرسیدم: مگر این آقا چقدر مصرف کرده که این قدر بدهی بالا آورده و حالا اسمش هم باید محفوظ باشه؟ با غم سنگینی در چهره گفت: نه آقا! نقل این حرف‌ها نیست. بنده خدا مصرف آنچنانی نداشته؛ اصلاً مصرفی نداشته. گفتم حالا چقدر هست قبض این آقا؟
    گوشه قبض را از زیر کاغذهای روی میزش به من نشان می‌دهد.
    - هوم! ۱۰۳ هزار تومن.
    - نه آقا! ۱۰۳ تومن چیه؟ ده تومنه. دقت نکردید.
    عینکم را جا به جا می‌کنم و با دقت نگاه می‌کنم: ده هزار و سیصد تومن. باورم نمی‌شود. خشکم می‌زند. تمام وجودم غرق عرق می‌شود.
    - ده تومن؟! یعنی ایشون نداشته این ده تومن رو بده؟
    نمی‌دانم چرا مسئول دفتر مسجد خجالت کشید: متأسفانه بله ...
    می‌گویم: حالا کسی اومده این وجه را بپردازه؟
    - هنوز که از داخل بیرون نیومده‌اند ولی اگر هم بدهند جای دوری نمی‌رود.
    باز هم تعجب می‌کنم: چطور؟
    - پیرمرد اجاره خانه‌اش را هم ندارد. اگر چیزی زیاد بیاید سرریز می‌کنیم برای حل اون مشکلش.
    تمام صورتم گر می‌گیرد. می‌مانم. خجالت می‌کشم.

    یاد وام ۳۰۰ میلیونی با کارمزد ۱ درصد آن مسئول دولتی می‌افتم که علاوه بر حقوق ماهی ۵۷ میلیون تومانی و امکانات سنگین دیگر از جمله حق اوقات فراغت چند میلیونی فرزندانش بود. یاد دارایی ۱۰۰۰ میلیاردی وزیر دولت، یاد ۱۶ کارخانه و شرکت بزرگ وزیر دیگر که گفت بخشی از آنها متعلق به دخترش است، یاد کاخ‌های نیاوران و دزاشیب و ولنجک و زعفرانیه و فرشته می‌افتم؛ همان کاخ‌هایی که مولای ما فرمود بالا نرفته‌اند مگر به قیمت اینکه در کنارش یک پیرمرد مؤمن مسجدی نداشته باشد ده هزار و سیصد تومان قبض گازش را بدهد...
    یاد احادیث معروفی می‌افتم که ظهر دیروز، روحانی محل کارم درباره پیامبر ما که امروز روز وفاتش است می‌گفت: پیامبر، مانند بندگان روی زمین می‌نشست و مانند بندگان غذا می‌خورد. ساده لباس می‌پوشید و ساده حرکت می‌کرد. زیراندازش غالباً حصیر بود. بر روی زمین می‌نشست. با دست خود از بز شیر می‌دوشید و بر مرکب بی‌زین و پالان سوار می‌شد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه‌اش را با دست خویش وصله می‌کرد.
    یاد اطاق امام خمینی می‌افتم که نه تنها برای ادوارد شوارد نادزه و شخصیت‌های مهم غربی که برای ما فرزندان کوچکش هم سادگی آن باورکردنی نبوده و نیست.
    و یاد امام خامنه‌ای که آن مسئول دولتی در دهه شصت به منزلش رفته بود و دیده بود لباس‌های زیادی پوشیده و خانه‌اش سرد است و کاشف به عمل آمده بود آقای رئیس‌جمهورِ آن‌موقع،سهمیه نفتشان تمام شده و تا اعلام شماره بعدی کوپن نفت، چراغ علاء‌الدین منزلش روی روشنی نمی‌تواند دید.
    به خانه پدر رسیده‌ام. ماجرا را تعریف می‌کنم و غم تمام خانه را فرا می‌گیرد. اخبار شروع می‌شود. رهبر برای چندمین بار ماجرای فیش‌های نجومی را پیگیری و مطالبه می‌کند. فیش‌های همان کسانی که معاون رئیس‌جمهور فعلی، بعد از افشا شدن حرام‌خواری‌هایشان فرمود: اینها ذخیره‌های نظامند!
    و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...

    سید یاسر جبرائیلی

    • ضحـ ـی
    ۲۳
    شهریور
    ۹۵

    مدتیه که خانوادگی تصمیم گرفتیم که هر طور هست ، کالای ایرانی خرید کنیم .

    از البسه و پوشاک گرفته تا لوازم منزل و ....

    که البته این تصمیم خالی از دردسر هم نبوده تا حالا

    اگر از اینکه در عصر فناوری اطلاعات و دیجیتال سایت های تولید کننده های داخلی ، در حد یک وبلاگ هم نیستند و حتی محصولات تولیدی خودشون رو هم کامل ارائه نمی دهند ، بگذریم ، اوضاع بازار وحشتناکه واقعا 

    به عنوان یه نمونه ی دم دستی ، دیروز اتوی ما سوخت . رفتیم یه جستجو بین تولید کننده های داخلی کردیم دیدیم به شدت از نظر کیفیت از نمونه های خارجی شون عقب ترند .

    تنوع هم که ماشالله ندارند اصلا

    در عوض مارک های خارجی چنان رنگ و لعاب و امکاناتی داشتن که آدم دلش می خواست فقط بشینه و تماشاشون کنه

    اما ما گول نخوردیم و همون ایرانیش رو انتخاب کردیم .

    خان اول که تموم شد ، دیدیم بلههههه ، تولید کننده ها امکان ارسال محصول رو هم ندارند .

    فروشگاه های اینترنتی هم که اکثرا ایرانی ها رو شامل ارسال نمی کنند .

    گفتیم اشکال نداره میریم از مغازه خرید می کنیم ...

    شاید اگر بگم حدود 40 فروشگاه رو رفتیم ، دروغ نگفته باشم.

    فروشنده ها که تا می شنیدن سراغ جنس ایرانی رو می گیری ، حتی به خودشون زحمت بلند شدن از جاشون رو هم نمی دادند.

    بعد هم در مقام خیرخواهی شروع به نصیحت می کردند که جنس بهتر داریم با فلان مارک و ...

    بعضی ها هم جنان نگاه ترحم باری بهت می کردند که بقیه که هیچی ، خودت هم باورت می شد که از روی ناچاری و نداری می خواهی جنس بی کیفیت ایرانی بخری ....

    .

    اوضاع خود فروشگاه ها هم که واقعا جای تاسف داشت

    به جرات می شه گفت بالای 95 درصد اجناسشون ، کالاهای خارجی بودند .

    .

    خلاصه اینکه ما فعلا بدون اتو موندیم و نگران اوضاع فعلی تولید ملی :(

    واقعا باید فکری کرد

    حال تولید داخلی اصلا خوب نیست ...

    • ضحـ ـی
    ۲۶
    مرداد
    ۹۵

    یکی از شیشه ها شکسته بود و پدر دست به کار تعویضش شد.

    شیشه بزرگ بود و فاصله ی شیشه بری تا منزل زیاد

    این ها رو بذارید کنار گرمای سر ظهر مرداد ماه و اتفاقا چندین بار برش اشتباهی شیشه

    رفت و آمدها کلافه ش کرده بود

    اما سعی می کرد آرامش خودش رو حفظ کنه و هرچه زودتر شیشه رو جا بیندازه تا وضعیت نا به سامان خونه ، درست بشه

    در کنار همه ی این ها ، از اداره ی پست به من زنگ زدند که بسته ی پستی دارید ،

    گفتم چرا خودتون نمیارید؟

    فرمودند اومدیم نبودید

    هرچند ما بودیم و می دونستم که بخاطر حجیم بودن بسته ، از سرشون باز کردن و راه آسون یعنی تماس با مشتری رو پیش گرفتند اما چاره ای نیود...

    باید می رفتم

    .

    .

    .

    پدر من رو که چادر به سر دید پرسید کجا؟

    توضیح دادم

    گفت وقتی پستچی نتونسته بیاره ، تو می تونی ؟ بذار کارم تموم بشه خودم میرم ...

    چاره ای نبود

    نشستم

    نیم ساعتی گذشت که دیدم داره دیر میشه

    دوباره راه افتادم

    گفت ؛ گفتم خودم میرم

    گفتم پنج شنبه ست

    اداره پست زود می بنده

    دیر میشه

    کارش رو رها کرد و گفت دارم میرم

    رفت 

    وقتی برگشت ، نفس نفس می زد

    نا نداشت حرف بزنه

    دست هاش می لرزید

    اولین بارم بود که لرزش دست های پدر رو می دیدم ...

    .

    .

    .

    پدر

    چقدر زود  خسته شده بود

    چقدر زود

    پیر شده بود  ...

    :(

    • موافقین ۴ مخالفین ۰
    • ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۳
    • ضحـ ـی
    ۲۳
    مرداد
    ۹۵

    قرار شاه و گدایهو زد به سرمون که پاشیم بریم زیارت

    یه پرس و جوی کوچولو کردیم و یه حساب کتاب سر انگشتی و بلیط و ...

    رسیدیم حرم

    یه زیارت که کردیم ، راه افتادیم بریم دنبال خونه

    اما همون دور اول رو که زدیم ، فهمیدیم حساب کتابامون همچینم درست نبوده و ما دو تا دختر موندیم تو شهر غریب و ...

     

    با پولی که آورده بودیم و برنامه داشتیم ده روز بمونیم مشهد ، فقط می تونستیم دو روز بمونیم ...

    یه اتاق کوچیک گرفتیم اما  به شدت دلخور بودیم که نیت ده روزمون شده بود دو روز ...

     

    روز دوم برای خداحافظی رفتیم حرم

    جزء خوانی بود تو شبستان امام

    خواهرم موند اما من طاقت نشستن نداشتم

    بی تاب بودم

    رفتم نزدیک ضریح

    چند قدمی ضریح ، ایستادم

    جلوتر نرفتم

    خواستم گله کنم

    بگم ممنون آقا

    ممنون که امیدمون رو ناامید کردی

    ...

    اما دلم نیومد

    تمام این حرفا تو دلم بود اما به زبون نیومد ...

    فقط خیره شدم به ضریح و بغضی که نذاشتم بشکنه ..

    زیارت نامه رو خوندم و زیارت وداع رو ...

    برگشتم پیش خواهرم

    دیدم سرپا ایستاده تا زودتر منو بین جمعیت پیدا کنه

    رسیدم بهش

    از خوشحالی بغلم کرد

    گفت خونه جور شد

    باورت نمیشه

    مجانی

     

    چشمام از تعجب گرد شد

    اوج شلوغی مشهد بود

    مگه می شد ؟

     

    گفت به یکی از خدام گفته که اگر خونه ی مطمین و قیمت مناسب سراغ دارید به ما معرفی می کنید

    خادم گفته بود خونه ی خودمون

    ما یک طبقه از منزلمون رو اختصاص دادیم به زوار آقا

    اتفاقا ناراحت بودیم که چرا مدتیه خالی مونده

    تشریف بیارید

    به خودم که اومدم ، دیدم چند دقیقه ای میشه که در آغوش اون خادم در حال اشک ریختنم ...

    ....

    ...

    ..

    .

    ده روز همجواری با اقا در ماه مبارک و شب های قدر ، به یادموندنی ترین زیارت رو برامون رقم زد ....

    .

    .

    .

    آقا هوای زائرانش رو داره

    همیشه

    کاش درک کنیم و قدردان باشیم

     

     

    میلاد این دردانه ی خلقت مبارک

     

    • ضحـ ـی
    ۰۳
    مرداد
    ۹۵

    دو سال پیش بود که برای کاری به یکی از این موسسات اعتباری مراجعه کردم .

    کارمند اونجا بهم گفت که موسسه طرحی راه اندازی کرده که به حساب هایی که تا فلان تاریخ افتتاح بشن ، سود 24 درصد میده

    پیشنهاد داد از فرصت استفاده کنم و حسابی افتتاح کنم

    با مختصر پولی که داشتم حسابی افتتاح کردم هرچند می دونستم به دردم نمی خوره چون به قول معروف مورچه چیه که کله پاچه ش چی باشه !

     

    مدتی گذشت و یکی از آشناها ماشینش رو فروخت و از من خواست که قبول کنم پولش تو حساب فوق بمونه تا بتونه از سودش بهره ببره

    خب ما هم قبول کردیم

    بعد مدتی این دوست ما خبر داد که سود پولی که واریز شده کم شده

    پیگیر که شدیم ، دیدیم بله ، بانک به صورت یک طرفه قرارداد رو تغییر داده و سود 24 درصد رو کرده بیست درصد ! در ضمن حساب بلوکه شده و حق واریز یا برداشت نداریم !!!!!!

     

    گذشت تا اینکه یه پیامکی به ما رسید که چون سود بانکی مجددا کاهش پیدا کرده تشریف بیارید بانک برای آگاهی از شرایط جدید

    مام تشریف بردیم بانک

    کارمندش گفت سود دوباره اومده پایین و الان شده 16 درصد

    می تونید برداشت کنید یا اینکه بمونه

    دوست مام گفت چه کنیم دیگه

    بمونه

     

    موند و موند و موند تا اینکه این دوست ما امر فرمودند که ما پولمون رو لازم داریم ، لطف کن پول ما رو بده ، سودشم نخواستیم ..

    امروز که رفتیم بانک برای بستن حساب ، کارمندش گفت : خانم فلانی ، طبق قانون جدید ، حساب شما جزو حساب های بلند مدت محسوب میشه و چون شما قبل از تاریخ مقرر می خواید از حساب برداشت کنید ، پس مابه التفاوت سودی که طی ماه های اخیر ازتون گرفته شده رو باید پس بدید !!!!!!!!!

    گفتم جانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    گفت بله ، همینی که هست !!!!!

    خیلی مجلسی و شیک ، نزدیک صد تومن از حساب کم کرد و گفت چون وجه نقد نداریم ،  بقیه ش رو چک می دیم برید بانک بغلی برای نقد کردنش !!!!!

    رفتیم چک رو نقد کنیم ، خیلی مجلسی تر و شیک تر ، پنج تومن حق حساب گرفتن ازمون برا نقد کردن !!!!!!

     

    بله

    و اینگونه بود که ما با ورژن جدید دزدی سرگردنه آشنا شدیم !!!

    تا ما باشیم پول نذاریم تو حساب که موقع برداشتنش به التماس بیفتیم

    والا

     

    • ضحـ ـی
    ۰۸
    تیر
    ۹۵
    صبر دادی! بعلاوه ی یک دل نازک!
    بعلاوه ی یک چشمه ی جوشان و روان اشک ...
    صبر دادی! بعلاوه ی یک دنیا توجه به درد و غم و رنج های ریز و درشت این غمکده ی فانی!
    صبر دادی! بعلاوه ی یک دنیا تنهایی میان تمام مخلوقاتت ...
    صبر دادی! اما وقتی "صبر" را آغشته میکردی به سرشتم، برای چیزی غصه میخوردی ...
    صبر دادی! و بعد با "شعر" درآمیختی مرا...و دلم شد، نازکتر از برگ گل ..!
     
    صبرم تمام شده بود!
    همین چند وقت قبل، که بیتابی ام به خوابهایم هم کشیده شده بود، دیدمت...!  
    از آن کابوس شیرین اما غمگین و بیرحم، بیدارشدم و تو را دیدم ...
    حس ات کردم...
    که پناهم دادی در آغوشت، که نگرانم بودی...
    مدام فکر میکنم که دیگر کجاها دیدمت...؟!  
    کجا بود ک برگشتم ب سمت تو...؟!
    کجا بود که برگرداندی ام سمت خودت؟!
    کجا بود که پریدم توی دستهایت ...؟!
    کجا بود که نگرانم بودی و حواست به من بود ...؟!
    فکر می کردم که کاش اینقدر صمیمی بودم با تو، که بلند بلند گلایه می کردم از دست تو، به خودت، بخاطر خیلی چیزها ....
    و بعد رها می کردم خودم را در آغوش مهربانت و یک دل سیر، باهم اشک، دانه می کردیم ..
    تو تنها هستی اما، مرا تنهاتر ازین نخواه ...
    خودت را از من مگیر! خودت را برای تمام لحظه هایم، نگه دار...
     فکر می کردم به اینکه دلم،صورت باطنی رهایی اش را دوباره بدست آورده اما اختیار چشم هایم از دست رفته..! 
     
    با همین چشم های خیس، با همین دل نازک، با همین فکرها،
    دوستت دارم، دوستت دارم،، دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم ..... !
     
     
    - به زیبایی تو کسی رو ندیدم ...
    - اللهم انی استودعک...(قلبی)!
    التماس دعا...
    قدر نوشته ای بود در پستوی خاطرات 
    • ضحـ ـی
    ۲۷
    خرداد
    ۹۵

    نمی دونم چند ماه پیش بود که برادرم اومد پیشم تا در مورد مهمترین تصمیم زندگی ش با من مشورت کنه

    مدت ها پیش با دختری آشنا شده بود که از هر جهت او را مناسب ازدواج می دانست جز یک مورد ؛

    زیبایی چهره

    چون اون روزها شرایط ازدواج نداشت ، لذا اقدامی هم نکرده بود اما حالا اولین گزینه ی ذهنی او همین خانم بود .

    ویژگی هایی که از دختر بر می شمرد تماما مطلوب بودند و در شأن او

    اما چیزی که او را مردد کرده بود چهره ی دخترخانم بود .

    عکسی از دخترخانم به من نشان داد ... دختری ساده ، چادری و بدون آرایش

     

    برای برادرم توضیح دادم که دختران چادری اگر بیشتر از بی حجابان خیابانی زیبا نباشند ، کمتر نیستند ...

    تنها فرقشان این است که آنان زیباییشان را به حراج خیابانی نمی گذارند ... عفت و حیای آن ها باعث میشه که تمام زیبایی خود را برای همسرشان ارائه کنند نه برای نگاه هیز رهگذران ...

     

    می دونستم که هرچند حرف من را تایید نسبی کرده اما در دل هنوز معتقد است که این دختر ، زیبا نیست ...

     

    بالاخره تونستم راضی ش کنم که فاکتور زیبایی را کنار بگذاره و با پیش فرض های دیگه ای خودش را مهیای صحبت با اون خانم بکنه ...

    بعد مدتی که به دنبال خانم گشت بالاخره تونست پیداش کنه

    این بار اما با دهانی باز از تعجب به سراغم اومد ...

     

    دختر خانم مورد بحث ، تبدیل شده بود به دختری به اصطلاح امروزی !

    چادرسیاه  کنار رفته بود و جاش رو به مانتو و شال و آرایش داده بود ...

    چیزی که باعث تعجب برادرم شده بود تغییر جهت زندگی این خانم نبود بلکه تغییر چهره ش بود ... باورش نمی شد که اون چهره ی ساده و بعضا زشت ( البته از نظر او ) حالا تبدیل به چنین ملکه ای شده باشه

    معجزه ی آرایش ...

    .

    .

    .

    در نهایت مدتی بعد برادرم با دختری متین و موقر ازدواج کرد و به عینه فهمید که دختران عفیف و متین و ساده ی جامعه هم زیبایی دارند اما نه زیبایی ای تحمیلی به زور آرایش و جلوه نمایی  ...

    .

    .

    .

    حالا نوبت یکی از دوستانش شده که به دنبال همسر مناسب باشه

    پسری مومن ، مذهبی و مقید

    اما نکته ای که در مورد معیارهای انتخاب همسر به برادرم گفته بود بسیار مرا آزار داد ...

    گفته بود ؛ من به این نتیجه رسیده ام که دختران مذهبی به خاطر نازیبایی ( به تعبیر ایشون زشتی ) چهره شون به چادر پناه بردند تا به این وسیله توجیه کنند نازیبایی شان را ...   من ترجیح می دهم که با دختری زیبا و امروزی ازدواج کنم به شرط چادری شدنش ، تا اینکه از همان ابتدا به سراغ دختری مذهبی و نازیبا برم و تا آخر عمر تحملش کنم ...

    .

    .

    .

    هنووووووووووز جای زخمی که این حرفش در دلم ایجاد کرده درد می کنه ...

    • ضحـ ـی
    ۱۳
    ارديبهشت
    ۹۵

    لا أری لکسری غیرک جابرا ...

    .

    .

    .

    احساس آن نوجوانی را دارم که با شناسنامه ی دستکاری شده به جبهه می رود و نیمه ی راه... شاید هم همان آغاز راه بَرَش می گردانند..

    احساس می کنم تمام ام جمع می شود در شانه های لرزان اش وقتیکه چشم های خیس اش ریخته می شود به زیر ِ پای رفقایش ..

    • ضحـ ـی
    ۰۴
    ارديبهشت
    ۹۵

    امروز سوار یه تاکسى شدم

    صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود
    راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد
    چند ثانیه گذشت
    راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
    خانم مسافر: ممنون
    راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده
    خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد.
    خانم مسافر: واقعاً؟؟!
    راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد
    راننده تاکسى : با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم.

    خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه که آدمِ خوش ذوقى هستین
    تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
    موقع پیاده شدن راننده ى تاکسى کارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشین خواستى زنگ بزن به من..
    خانم مسافر کارت رو گرفت یه چشمکِ ریزى هم زد و رفت..
    اینُ تعریف نکردم که بخوام بگم خانم مسافر مشکل اخلاقى داشت یا راننده تاکسى...
    فقط میخواستم بگم..
    تویه این چند دقیقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسیده باشه
    که راننده ى تاکسى هم یک خانم بود..


    ما با تصوراتی که تویه ذهنِ خودمونهِ قضاوت می کنیم.

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    فروردين
    ۹۵

    وقتی یک "انسان" از سرِ استیصال و درماندگیِ محض می خواهد ضعفش را در سایه ی تو پنهان کند ..

    و اصلا هم نمی داند که پنهان شدن پشتِ یک نیِ توخالیِ به غایت ناتوانِ فرو رفته در شن های آب دیده ی ساحل، چه عاقبتی را برایش رقم خواهد زد ؟ ...

    .. چرا که او غوغای درماندگیِ درونت که خستگی های بی عنوانت را فریاد می کند؛

    نمی بیند ... 

    نمی شناسد .. 

    وفقط  بیرونت را در سکوتی بس عمیق می یابد ... 

    و چنین می پندارد که این همان آرامشِ دست نایافتنی ست ..

    ...

    .. 

    اینها حالِ تو را از خودت بد می کند ... 

    اینها تو را می سوزاند ... 

    اینها تو را خفه می کند ... 

    اینها تو را می کوبد بسانِ چوب هایی که قالیِ دمِ عید را می کوبند ... 

    اینها تو را بی هیچ تجهیزی بی رحمانه در عمیق ترین نقطه ی یک اقیانوسِ فراموش شده رها می کند ... 

    اینها تو را مدام دَمِ تیغ می بَرد و بر می گرداند ... 

    اینها تیغ هایشان براّن نیست و کُند کُند زجرکُشت می کنند ..

    ...

     

    پ.ن: این روزها گلو درد امانم را بُریده ... بس که بغض هایم را با هسته قورت داده ام ...

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    اسفند
    ۹۴

    در بین آن همه ...

    می دیدم و هیچکس نمی دید..

    حتی مادر که کنارم به آرامی نشسته بود ..

    حتی مادر هم با تمام ِ قرابت و موانست اش..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید..

    شعفی را که دارد از من بالا می رود در قواره ی رقصی بی نقص ..

    دست انداخته ست دور گردنم ..

    بوسه ای لطیف از لبانم برمی چیند و به غمزه ای ظریف از پس ِ پلک هایم سُر می خورَد به آستانه ی قلبی که دارد ضربه رها می کند ..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید که شور؛ شیرین ست! ..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید شوق چطور سراسیمه دارد از من سَر می رود و ... .

    انگار کن که از چادر ات دارد یکریز گل ِ محمّــدی چکّه می کند روی سجاده ات ...

    انگار کن که در شکاف ِ نیل قامت می بندی به امامت ِ امام ِ حاضر ..

    الله اکبر . ..

    وقتی که می گفت: "موسای جلودار .. امام خامنه ای ..." .

     لا حول و لا قوة الّا بالله

    • ضحـ ـی
    ۰۳
    اسفند
    ۹۴

    گاهی تمام ِ لذت ِ زندگی در خنده های از ته ِ دل ِ آن کودکی ست که مُهر ت را از سر ِ سجاده برمی دارد و فرار می کند ..

    .

    .

    .

    و تو فقط لحظه ای از آن تمام ِ لذت ِ زندگی را حتی خیال هم نمی توانی بکنی... وقتی که سریع تر از زمانت پیر می شوی ... پیر می شوی .... ..

    • ضحـ ـی
    ۰۲
    اسفند
    ۹۴

    فاطمیهدلم بدجوری گرفت وقتی دیدم اطرافیانِ به اصطلاح انقلابیم ، شب شهادت حضرت زهرا ، شب بی مادری آقاصاحب الزمان (عج) نشستند و دارند در مورد انتخابات صحبت می کنند ...

    .

    من ِ بچه شیعه ای که نفهمیدم فاطمیه رو ، چطور می تونم انتخاب درستی داشته باشم ؟؟؟؟؟؟؟

    .

    .

    .

    شاید بی ربط نوشت ؛

    مطلبی شنیدم در مورد بیعت حضرت علی با اولی بعد از شهادت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ...

    بیعتی سراسر خیر و صلاح برای همانانی که غدیر را نادیده گرفتند ...

    .

    .

    .

    دلتنگی ها و فشارهای این روزها را تنها فاطمیه مرهم بود که آمد ...

    الحمدلله علی کل حال

    • ضحـ ـی