غریب ِ قریب
تو آخرین زیارتی که رفتم ، دوتا نکته ی اساسی فکرم رو مشغول کرده بود ...
1- اگر امام رضا علیه السلام ، زنده بودند هم اینقدر مشتاق و زائر داشتن ؟
هر ساله این همه مشتاق از سراسر ایران می رفتن دیدنش؟
تو دلم عجیب غم غربت آقا لونه کرد ...
2- فهمیدم چرا از مرگ می ترسم ...
اینجا ، تو این دنیا ... هروقت بخوام و بطلبه می رم پابوسش ... اونجا .. تو غربت و وحشت قیامت ، اگه بخوام و نیاد چی؟
اعمالم ... اعمالی که پرده ی سِـترِ الهی از روش برداشته می شه ...
می ترسم از روزی که بمیرم و مرگ فاصله ای باشه بین من و رضای دلم ...
.
.
.
از کجا بگویم که حتم داشته باشم، نشنیدی اش؟!
از کجا بنویسم که مطمئن باشم، نخواندی اش؟!
از کجا بغض کنم که دلم قرص باشد، ندیدی اش؟!
از کجا سکوت کنم که قسم بخورم، نمی دانی اش؟!
از کجا، رضایت زندگی ام؟!
از کجا؟!
قد رفع کردن همه ی اشک و بغض این دنیا،
قد برطرف کردن همه ی دلتنگی های زندگی ام ...
قد کنار آمدن با همه ی بودن هایی که کنارم به "نبودن" رسید،،
قد کنار زدن همه بودن هایی که طالب شان نیستم ...
قد تسکین تمام احساسم...
قد آرام کردن تمام دلم ...
به لبخندهات، احتیاج دارم ....
باید ببینمت، رضای دلم !
- ۹۴/۰۹/۲۱
باید ببینیم چقدر مشتاقیم که به حرف های حضرت آقا گوش کنیم و مهم تر اونوقت
اینجاست که درصد مشتاقی معلوم میشه