و بی قرار ِ تو لرزیده اند قرنیه ها ...
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ
لا أری لکسری غیرک جابرا ...
.
.
.
احساس آن نوجوانی را دارم که با شناسنامه ی دستکاری شده به جبهه می رود و نیمه ی راه... شاید هم همان آغاز راه بَرَش می گردانند..
احساس می کنم تمام ام جمع می شود در شانه های لرزان اش وقتیکه چشم های خیس اش ریخته می شود به زیر ِ پای رفقایش ..
- ۹۵/۰۲/۱۳