فاقد ارزش خواندن
سلام
این مطلب ارزش خوندن نداره فقط جهت توجیه نبودنمه :)
دوست نداشتم وقتی حالم خوش نیست بنویسم جایی خوندم که وقتی فقط از خوشی ها گفته بشه دیگران فکر می کنند تمام زندگیت همین طور خوش و خرمی و وقتی با زندگی و مشکلات خودشون مقایسه می کنند افسردگی می گیرند
اینرو تا حدودی قبول دارم ولی نوشتن از ناخوشی ها هم نه دوست داشتنیه نه باعث افزایش روحیه ی دیگران میشه
یکی از خصوصیات بدی که دارم اینه که وقتی غم و ناراحتی هست که نمیشه برای اون کاری کرد سعی می کنم از هر چه که منو به یاد اون غم می ندازه دوری کنم... مثلا بعد فوت دوستم سعی کردم دیگه عکسش رو نگاه نکنم یا فیلمایی رو که از مادربزرگم هست و خانواده با آه و حسرت می نشینن نگاه می کنن من اصلا تماشا نمی کنم
فاجعه ی منا غم بزرگی رو دل هممون گذاشت که فراموش کردنش غیر ممکنه و مفقود شدن عزیزان هم وطن این داغ رو صد چندان کرد
بدترین روزای عمرم بود مخصوصا وقتی خبر مفقود شدن حاج حسن دانش (نخبه قرانی) رو شنیدم به قدری بهم ریختم که حتی مشغله ی آماده شدن برای مهمونی هر ساله عید غدیر هم، نتونست از غمم کم کنه
گاهی وسط کار یه گوشه می نشستم و شروع می کردم به گریه کردن وقتی هم برادرزاده جان برای بهتر کردن حالم میومد، من اشکش رو در می آوردم
دیگه این بار با اخباری که هر لحظه پخش میشد و خانواده پیگیر بودن نمی شد از این غم فرار کرد
روز عید با دهن روزه از صبح زود تا عصر یه لحظه هم نتونستم استراحت کنم و این خستگی لذت اون روز رو بیشتر میکرد و یه روحیه ی عالی بهم هدیه داد
برای حفظ روحیه و اینکه دیگه به روزهای غم بار هفته پیش برنگردم از هرچی خبر بود فراری بودم اما مراسم تشییع لاله های سپید غم رو دوباره توی دلم نشوند
این ماتم درسته که فراگیره و همه باهاش درگیرن اما حس و حالی برام نگذاشته بود که بخوام و بتونم که بنویسم
هفته پیش هم که بخشیش رو درگیر کارای دانشگاه بودم که بدجور همه چی قاطی شده بود و اگه انقدر پیگیرش نمی شدم مجبور بودم 6 واحد درسی رو طول دو ترم بگذرونم که فعلا حل شد خدا زمان امتحانات رو به خیر بگذروونه :)
بعدم که باید برای آخر هفته ای خوب آماده می شدیم و باز جمعه ای پر مشغله
یه مراسم شاد برای یکی از عزیزکانم(عزیز کوچک :) )، به قدری طول مراسم درگیر بودم که عزیزِجان هم گله کرد که معلومه شما کجایین؟ و من در جواب یه لبخند تحویلش دادم و گفتم پشت صحنه رو نباید خالی می گذاشتم و لبخند رضایت و تشکرش برای رفع تمام خستگی ها کافی بود.
شب به قدری خسته و کوفته بودم که توی خواب ناله می کردم
با خواهرم که صحبت می کردم میگفتم برای چند ساعت مراسم چقـــــــدر بدو بدو کردیم و اون می گفت ارزشش رو داشت همه چیز خیلی خوب بود، راست می گفت واقعا ارزشش رو داشت
و من به این فکر می کردم که وقتی نتیجه ی کارت رو در نظر بگیری وقتی بدونی این همه زحمتی که می کشی لبخند رضایت رو لب چه کسی می نشونه حاضری هر سختی رو تحمل کنی از همه کارهایی که خودت رو آزاد و محق به انجامشون می دونستی حاضری دست بکشی تا لبخند رضایت رو لب عزیزت ببینی
حالا اگه چشمت رو بیشتر باز کنی و توی هر کاری دنبال لبخند رضایت خدا باشی چقـــــــــدر تحمل سختی ها قابل تحمل تر و لذت بخشه
این مدت از فرصت هایی که بود برای خوندن مطالب خوب دوستان استفاده می کردم اما فرصت نظر گذاشتن نبود، عذر تقصیر
--------------------------------------
بعدانوشت: بابت تاخیر در پاسخ به نظرات مطلب"حجتان مقبول"، عذرخواهی می کنم
یاعلی
- ۹۴/۰۷/۲۰
حادثه منا همه رو داغدار کرد. راستش منم مثل توام سعی میکنم خودم رو تو شرایطی که به غمگین شدنم منجر میشه نذارم؛ من زیاد تلویزیون تماشا نمیکنم و تو حادثه منا این عادت کمکم کرد تا کمتر از لحاظ روحی آسیب ببینم گرچه با ندیدن صحنهها هم درد تا مغز استخون آدم نفوذ میکنه :(
زندگی سراسر امتحان هست و همیشه توی امتحان غصه و ناراحتی و ترس هست. وقتی میبینی دوستت با یه حرکت قبول شد و رفت، وقتی میبینی همراهت کم آورد، وقتی میبینی فعالیت کلاسیت کمتر از اونایی هست که میخوای باهاشون همراه شی، و وقتی میبینی بعضیها چقدر راحت دارن تقلب میکنن، همه آدم رو ناراحت میکنه...
امیدوارم تو امتحان زندگی همیشه پیشگام و موفق باشی