درمان دردم، حرم آقا...
سلام
یک مدته که اصلا حس نوشتنم نیست
حال خوبی ندارم،
دلم زیارت می خواد که خودم باشم و خودم و خدای خودم ...
اونقدر باهاش بی صدا حرف بزنم و اشک بریزم که آروم آروم بشم
دلم گرفته از خودم، از دنیا و از دل مشغولی هایی که پشیزی ارزش نداره
چندوقت پیش خونه ی خواهرم بودم شوهر خواهرم دو روزی مسافرت بودندو قرار بود همون شب برگردند خواهرم داشت تلفنی با شوهرش صحبت می کرد و منم خواهرزاده ی 10 ماهمو خوابش می کردم ، آبجی گوشی تلفنو آورد کنار دخترشو گفت بیا با بابایی صحبت کن. خانوم کوچولو ما، همین که صدای باباشو شنید، با اینکه تا اون موقع خوابالو بود هوشیار شد و نشست و با صدای بابا...
تا مدت ها بعد از قطع تلفن هم این دختر سر از پا نمی شناخت و یکریز بابا بابا می گفت و از ذوقش طول اتاق رو چهار دست و پا می رفت و می اومد ...
بعد صدای گریه ی خواهرم بود و ...
اون می گفت الهی بمیرم برای دخترای شهدا و من با خودم می گفتم جانم بفدای رقیه ی سه ساله :((
+ میگن حرم امیرالمومنین(ع) سرشار از آرمشه، دلم آرامش نجف رو می خواد
التماس دعا
یاعلی
- ۹۳/۰۹/۰۴