یکی از دوستان مجازی دعا لازمه
بیایم برای آرامشش و ان شالله حل مشکلش امن یجیب بخونیم... لطفا
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
- ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۵۵
یکی از دوستان مجازی دعا لازمه
بیایم برای آرامشش و ان شالله حل مشکلش امن یجیب بخونیم... لطفا
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
از وقتی یادم می آید همیشه از آمدنش دلهره داشتم
حسرت میخوردم که بعضی ها انقد با شادی از آمدنش حرف می زنند و
صد البته دلخور میشدم از ناراحتی بعضی
من دوستش داشتم اما با ترس همیشگی
ترس اینکه از دستش بدهم ترس اینکه بیاید و برود و من غفلت کنم از بودنش
او می آمد با یک بغل سوغات و من باز هم ترس داشتم
حتی از اینکه نکند از من بد شنیده باشد و سوغاتی برایم نیاورده باشد
یا اینکه میدانستم انقدر مهربان است که برای همه یک سوغات درخوری آورده
اما من باز هم می ترسیدم
می ترسیدم یک دفعه غافل شوم و سوغاتم رو از دست بدهم
+
من غافل تازه وقتی متوجه رفت و آمدها شدم، فهمیدم دیگر وقتش شده
کم کم باید آب پاشی کرد حیاط را
جارو کشید جا به جای خانه را
آه
دست و دلم میلرزد همچنان
نکند غفلت های گذشته الان دامنم را بگیرد و غافلم کند
کاش خلاص شوم از این دلشوره ی همیشگی
که با آمدنش بیشتر میشود و
حتی تمام لذت با او بودن توامان است با این حسِ
حسِ...
نمی دانم خوب است یا نه
+
من از مدت ها قبل دلهره ی آمدنت را داشتم
هر روز هم به دلهره ام افزوده میشود
تا وقتی که عزم رفتن کنی
آن وقت هم دلم میگیرد اما یک جور دیگر
سوغاتم را فراموش نکن هرچند نامهربانی دیدی از من
داشتم یه وبلاگ خوب رو میخوندم و خواستم با اجازه ی نویسنده بخش هایی از مطلب رو اینجا منتقل کنم دیدم درست نیست، حق مطلب بخوبی ادا نمیشه ... برای همین با اجازه نویسنده و صاحب وب حیرانی من لینک مطلب رو اینجا گذاشتم تا دوستان هم از این مطلب استفاده ببرند.
.
.
ماهیت فضای مجازی طوری هست که شما رو با افکار و تشخص های بسیار مختلفی روبرو میکنه و این مهمترین عامل شکل گیری ارتباط هست... وقتی شما در همین وبلاگها رفت و آمد میکنید بیشتر با افکار و باطن های اشخاص روبرو میشید اما در دنیای واقعی به سادگی نمیتونید از افکار و باطن اشخاص مطلع بشید... لذا بستر برای برقراری ارتباط در دنیای واقعی کمتر فراهمه...
.
.
اگر ارتباط ما، ما رو با اشخاص یا واسطه هایی که موجب برقراری ارتباط شدن درگیر کرد دچار کثرت میشیم... اما اگر ارتباط ما، ما رو با درون خودمون یا با روح حقیقت طلب خودمون درگیر کرد به سمت وحدت یا همون حق تبارک و تعالی میریم...
-------------------------------------------------
این مطلب تا الان در 4 پست بیان شده که لینکی که اینجا قرار داده شده برای چهارمین پست هست برای استفاده بیشتر از اولین مطلب بخونید.
امام خمینی(ره): : «. فرزندان عزیز جهادی ام! به تنها چیزی که باید فکر کنید به استواری پایه های اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - است. اسلامی که غرب و در رأس آن آمریکای جهانخوار و شرق در رأس آن شوروی جنایتکار را به خاک مذلت خواهد نشاند. اسلامی که پرچمداران آن پابرهنگان و مظلومین و فقرای جهانند و دشمنان آن ملحدان و کافران و سرمایه داران و پول پرستانند..» ( صحیفه نور، ج 21: 59)
امام خامنه ای: اسلام ناب، اسلام صفا و معنویت، اسلام پرهیزکاری و مردمسالاری، اسلامِ «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار رُحَماءُ بَینَهُم» است. اسلام آمریکایی، پوشاندن لباس اسلام بر نوکری اجانب و دشمنی با امّت اسلامی است.
-------------------------------------------------------
چی بهتر و دلگرم کننده تر از شنیدن سخنان ولی خدا .... خدا رهبرمون رو در پناه خودش حفظ کنه
:)
خدا خیر بده به بزرگواران مجازی که گاهی بهتر از دوست غیرمجازی به کمکت میان
اینکه بخوای تنهایی حرص بخوری همه چی رو از ذهنت پاک می کنه اما همین که یکی پیدا بشه که بتونی از مشکلت باهاش صحبت کنی ذهنتم باز میشه
شاید برای همینه که باید خدا رو بعنوان بهترین ونزدیکترین دوست همیشه در کنارمون داشته باشیم و باهاش درد و دل کنیم، مطمئنا خودش دستش رو از آستین یک زمینی به سمتت دراز میکنه
از بزرگان زیادی خوندم و شنیدم که هرجا به بن بست خوردی، هر موقع دلت گرفت، هر زمانی که به مشکلی برخوردی ... استغفار کن.
این کار رو انجام میدم مخصوصا برای دوستانم چون کار دیگه ای برای خوب کردن حالشون ازم ساخته نیست
موقع نماز، صحیفه رو برداشتم که بخونم و آروم بشم باز کردم و خواستم برم سراغ فهرست، یادم اومد حاج آقا صمدی می فرمودن وقتی شب قدر قرآن رو باز می کنی اون صفحه ای که باز شد همون رزق سال توست، برای همین رفتم سراغ دعایی که باز شده بود، رزق من:
دعای 39 صحیفه سجادیه: طلب عفو و آمرزش
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و رویِ شهوتِ مرا از هر چیزِ حرامی بگردان، و دستِ آزمندیِ مرا به هیچ گناهی مرسان، و مرا از آزردن هر مرد و زنِ مؤمن و مسلمان برکنار دار.
خدایا، اگر بندهای در حق من به کاری دست زده که تو او را از آن باز داشتهای، یا آبروی مرا، که تو حرمت آن را بر او لازم گردانیدهای، به ناحق ریخته است، و در این حال از دنیا رفته، یا زنده است و حق من بر گردنِ وی باقی است، او را در ستمی که بر من روا داشته بیامرز، و در حقی که از من با خود برده است ببخشای، و او را به سبب آنچه با من کرده سرزنش مفرمای، و بدیهایش را پیش چشمش میاور که آزرده خاطر شود. این عفو و بخشایشِ بیدریغ و بخششِ رایگان من دربارهی آنان را پاکترین صدقه و برترین عطیّهای قرار ده که صدقه دهندگان و تقرّب جویان به دیگران میبخشند،
و در عوضِ این گذشت، از من درگذر، و در برابرِ دعایم در حق آنان، بر من رحمت آور، تا هر یک از ما به مدد فضل تو به سعادت رسیم و به احسان تو روی رهایی بینیم.
خدایا، اگر بندهای از بندگانت از من آسیبی دیده، یا از جانب من به او آزاری رسیده، یا من به دستِ خود و یا به وسیلهی کسی بر او ستمی کردهام و حقّش را تباه ساخته و مانع دادخواهیاش شدهام، بر محمد و خاندانش درود فرست و با توانگریِ خود رضایت او را از من فراهم ساز، و حقّش را تمام و کمال ادا فرما.
سپس مرا بری گردان از آنچه حکم تو بر من لازم کند، و رهایی بخش از آنچه عدل تو فرمان دهد؛ زیرا نیروی من تاب انتقام تو را ندارد، و توان من با خشم تو برابری نتواند، که اگر طبق حق، و برابر آنچه کردهام، مرا پاداش دهی، هلاکم کردهای، و اگر مرا با رحمت خود نپوشانی، به نابودیام افکندهای.
خدایا، ای معبود من، از تو بخشش چیزی را میخواهم که عطای آن از تو هیچ نمیکاهد، و برداشتنِ باری را خواستارم که برگرفتن آن بر تو دشوار نمیآید.
ای معبود من، از تو میخواهم که نَفس مرا ببخشایی؛....
----------------------------------------------------------------
خدایا ببخش هرکسی که حقی به گردنش دارم و حقی بر من داره به اندازه سلام و کمتر از سلام
بهترین ها نصیتون
یاعلی
می خوام داد بزنم
لپ تاپو یه طرف بندازم و گوشی رو یه طرف
آی خداااا...
هر چی داده با خفت و خواری و سختی جمع کرده بودم پرید... همه
حالا چطوری دوباره گیر بیارم چنین داده هایی رو
میگم هیچ کدوم باز نمیشه... میگه من چیکار کنم، نه کاری از دست من بر میاد نه دیگه می تونم برای تو داده ای جمع کنم
:,(
ااای خدا خودت بگو چیکار کنم؟
کاش بر ایمانمان عشق اساسی داشتیم
کاش درسی از تو در علم سیاسی داشتیم
پشت گوش افتاده آن هیهات من الذله ها
کاش یک واحد علی اکبر شناسی داشتیم
جملات مقام معظم رهبری درباره جوانان:
+ من اساسا در بین این خصوصیات مهمی که جوانان دارند، سه خصوصیت را خیلی بارز می بینم. آن سه خصوصیت عبارت است از: انرژی، امید، ابتکار. این سه خصوصیت برجسته درجوان است. اگر واقعا رسانه ها بتوانند این سه خصوصیت عمده را درست هدایت کنند، من خیال می کنم که خیلی راحت می شود یک جوان، راه اسلامی را پیدا کند.چون اسلام هم چیزی که از ما می خواهد، این است که ما استعدادهای خودمان را به فعلیت برسانیم.
+ از جمله نقاط کلیدى که باید مورد توجه جوانان باشد و از آنها پاسدارى کنند ، عبارتند از: حفظ قانون اساسى و خط امام ، حفظ شعارهاى اساسى مثل استقلال ، آزادى ، جمهورى اسلامى…
+ بصیرت جوان یعنى اینکه او بداند با چه وسیله و انگیزههایى دنبال این هدف است ، بداند کجا می رود و چه کار میکند.
یکی از حقوق فرزند بر پدر و مادر انتخاب نام نیکو برای فرزنده
از قدیم الایام هم بودن پدر و مادرایی که نام نیکو براشون به معنی نام خاص و عجیب و غریب بوده ...اسامی مثل بادمجان ! ماهیتابه ! ژیان ! ........
که خب حداقل معنیشون معلوم بود میدونستی این اسم یعنی چی
بعضی هم اسامی انتخاب میکردن که مشترک بین دو جنس مونث و مذکر بود....نصرت...حشمت....عزیز.....
که البته همه اینها وقتی که از پدر و مادر اسم بچشونو میپرسیدی جنسیتشون معلوم میشد...غلام شما یا کنیز شما نصرت...
اما جدیدا اسامی مثلا باکلاس شدن...دیگه کسی هم از صفات کنیز و غلام استفاده نمیکنه و اینطور میشه که وقتی اسم بچه رو میپرسید بعدم باید جنسیتشو بپرسی
هودین ! تیارا ! شایلی ! دنیز ! ......
نه تلفظشون راحته گاهی نه معنیش معلومه نه جنسیتش
وقتی هم کسی اسم بچشو بذاره فاطمه و زهرا و علی و حسین ژست روشنفکری و تجدد میگیرن که وای اینا قدیمی شده عربیه اسم باید ایرانی اصیل باشه در صورتی که گاهی همین اسامی عحیب و غریب و به اصطلاح متجددانه عبری هستن و نه فارسی وقتی هم معنیشو میپرسی گاهی معنیشون از خود اسامی عجیب غریبترن
خدایا کمک کن همه پدر و مادرا بتونن این حقو برای بچه هاشون به نیکو ترین ها به جا بیارن
امان از بهار و حساسیت های فصلی اش
وقتی ذوق زده ای از دیدن گل های رنگارنگ باغچه های شهر، وقتی با تمام وجود بوی گل های محمدی را از باغچه ی خانه ها به ریه هایت منتقل می کنی... اصلا حواست به عوارض بعدش نیست، اصلا به آبریزش و نفس تنگی بعدش فکر هم نمی کنی. فقط خوشی آن لحظه را می خواهی.
اینها را وقتی می نویسم که از عطر گل های دوست داشتنی ام سردرد گرفته و به گوشه ای پناه برده ام تا بتوانم راحت تر نفس بکشم.
بعد به این فکر کردم که گاهی چنان سرگرم لذت های زودگذر می شویم که یادمان می رود چه عواقبی در انتظارمان است. گاهی شامه مان برای آنچه که نباید تیز می شود.
حواسمان را جمع می کنیم اما برای دیدن زیبایی هایی که مدت ها باید عذاب آن لذت آنی را تحمل کنیم.
به این فکر کردم که شامه حساس داشتن هم بد نیست، شاید بعد از آن لذت، عذاب نفس تنگی را تحمل کنی اما یک هشدار است یک آلارم، که این بار مست گل ها و بوی عطرشان شدی... اما حواست باشد شاید این نفس تنگی کار دستت دهد و زمانی برای جبران نباشد.
هشدار می شود برایت که اگر حواست پرت زیبایی ها شود، یا نفست را می برد یا آنقدر مجبور می شوی قرص ضد حساسیت مصرف کنی که دیگر گل ها و عطرشان هیچ خوشی را برایت ایجاد نمی کند.
تازه این حالت خوب مساله است
شامه ات که قوی باشد روی تمام بوها و عطرهای اطرافت حساس می شوی، حواست را جمع می کنی که فلان عطر و ادکلن را استفاده نکنم، شاید همین طور که مرا از خود بی خود و مریض احوالم می کند شاید دیگری هم دچار مشکل شود از بوی عطر خوش من.
شامه ات که قوی باشد با بوی دود ماشین و عطر سیگار فلان به سرفه می افتی و این یعنی هشدار به منطقه خطر نزدیک می شوی. البته اینجا کمی قضیه اش فرق می کندحالت همان لحظه بد می شود از بدی بو و دود سیگار و متحیر می مانی که چه چیز آن خوب است که ملتی را وادار به استفاده می کند.
آن وقت است که قربان صدقه شامه ی حساست هم می روی و به این فکر می کنی که چرا حواست نیست
چرا حواست نیست عزیز دل پدر، عزیز دردانه خدا، این دودی که به راه انداخته ای ریه ات را از بین می برد و تنفس را برای دیگران سخت می کند و چه راحت کلاه شرعی سرش می گذاری؛ حرام که نیست... که مگر خدا نفرمود: هر چه که به تو و بدنت ضربه بزند حرام است؟ پس چطور حرام نمی دانی؟ فتوا نمی دهم استدلال خودم را می گویم.
اصلا حالا که فکر می کنم باید حواست به هر چه شامه ات را کمی قلقلک می دهد باشد، چه عطر خوش گل های بهاری، چه هوای دود گرفته ی زمستان، چه عطر خوش ادکلن فلان و چه بوی دل انگیز اگزوزها و سیگارهای دود شده
تمام اینها یک هشدار است که حواست باشد نه خوشی و زیبایی سرمستت کند که بخواهی بعدا تاوان آن سهل انگاری هایت را بدهی و نه در هوای دود گرفته ی شهر از بوی سیگار و... راحت قدم بزنی.
اصلا اگر قلقلک نداد باید حواست را بیشتر جمع کنی، نکند آنقدر این عطر و بوهای کذایی مشامت را پر کرده باشد که خوشی عطر گل محمدی را از ادکلن فلان و سیگار بهمان تشخیص ندهی ... نکند که بیمار شده باشی و دستگاه تنفسی ات، آن پرزهای هشدار دهنده ریه هایت از کار افتاده باشد.
نکند غرق منجلاب شده باشی و حواست نباشد
حواست به شامه ات باشد لطفا
لا أری لکسری غیرک جابرا ...
.
.
.
احساس آن نوجوانی را دارم که با شناسنامه ی دستکاری شده به جبهه می رود و نیمه ی راه... شاید هم همان آغاز راه بَرَش می گردانند..
احساس می کنم تمام ام جمع می شود در شانه های لرزان اش وقتیکه چشم های خیس اش ریخته می شود به زیر ِ پای رفقایش ..
صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود
راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد
چند ثانیه گذشت
راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده
خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد
راننده تاکسى : با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم.
خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه که آدمِ خوش ذوقى هستین
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پیاده شدن راننده ى تاکسى کارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشین خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر کارت رو گرفت یه چشمکِ ریزى هم زد و رفت..
اینُ تعریف نکردم که بخوام بگم خانم مسافر مشکل اخلاقى داشت یا راننده تاکسى...
فقط میخواستم بگم..
تویه این چند دقیقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسیده باشه
که راننده ى تاکسى هم یک خانم بود..
ما با تصوراتی که تویه ذهنِ خودمونهِ قضاوت می کنیم.
میلاد امیرالمؤمنین مبارک.
قسم به وعدهی شیرین «مَن یَمُت یَرَنی»
که ایستاده بمیرم به احترام علی
استاد جاودان:جان دادن سخت است اما به استناد روایات محبین و
شیعیان امیرالمومنین در هنگام جان دادن مثل زنانی که محو جمال
یوسف بودند و انگشتان خود بریدند ؛ جان می دهند و محو جمال
امیرالمومنین اند.
یادتان می آید آن وقت ها که مدرسه می رفتیم، مخصوصا دوران دبیرستان ... معمولا برای بچه زرنگ ها کلاس تست برگزار می کردند و برای ضعیف تر ها کلاس جبرانی(تقویتی)؟
همیشه توی کلاس های تست هم زیرکار در روهایی بودند که کلاس نیایند حالا این وسط تکلیف جبرانی ها که مشخص بود باید مدام دنبالشان می فرستادند و آخر سر با تهدید که فردا با والدینتان باید بیایید سر کلاس حاضر می شدند.
کلاس تست هایت فقط به کار پرواز مغزها می آید، من با آن ها کار ندارم نه که نخواسته باشم نه اینکه دلم یک پرش بزرگ یه پرواز عالی نخواهد، نه ... در حدش نیستم، کلاس های تستت برایم سنگین است با سر، زمین میخورم
من حالا کلاس جبرانی لازم شده ام... کم آورده ام ...
پایه ام ضعیف شده است ... مدام مطالب آموزشی ات را فراموش می کنم، نه اینکه بخواهم تنبلی کنم، نه! می نشینم با خودم تکرار می کنم، مدام با خودم می گویم نکند موقع امتحان فراموش کنی ...
همیشه متحیر می ماندم که مگر میشود خواند و فراموش کرد و امتحان را خراب کرد فکر می کردم این ها همه اش بهانه است با خودم می گفتم این ها از تنبلی شان است و بهانه می آورند
اما الان می بینم بهانه نبوده راست می گفتند می خواندند اما مثل الان من فقط هر از گاهی یادشان می آید اااا باید درسی هم خواند اما از مرور خبری نیست
وقتی تکرار و مداومت نباشد فراموشی ناگزیر پیش می آید آنوقت است که می بینی ای دل غافل باز امتحانت را خراب کرده ای
حالا من کلاس جبرانی می خواهم از آن اجباری ها که مجبور باشی والدینت را بیاوری
من کلاس جبرانی لازم دارم تا دانسته ها را مرور کنم مداوم مرور کنم تا موقع امتحان فراموششان نکنم
خدایا میشود یک کلاس جبرانی برایم بگذاری؟ اگر خصوصی باشد بهتر، آخر بازیگوشی هایم زیاد شده و حواسم پرت اطراف میشود
تازه اگر نیاز به گوشمالی هم باشد حرفی نیست فقط بین خودمان باشد درست مثل همیشه
خداجانم من به بچه زرنگ های کلاس تست غبطه می خورم کمکم کن لطفا... بیش از قبل
گوشیم زنگ خورد ، از آموزش دانشگاه زنگ زده بودند ... آقای پشت خط گفت خانم چرا این ترم ثبت نام نکردین؟ گیج شدم گفت واحدی نمونده که، پایان نامه رو ترم قبل گرفتم
گفت اما هنوز چند واحد اخذ نشده دارید یکهو یادم اومد چی شده... گفتم بله درسته ترم یک رو دانشگاه... بودم و نمرات اونجا رو هنوز نیاوردم
گفت خانم باید زودتر نمرات رو بیارید و گرنه به مشکل برمیخورید گفتم چشم ...حتما. گفت حداکثر تا سی ام و من تکرار کردم حتما حتما آقا، ممنون از تماستون
ولی اون با خودش نگفت من چرا تا الان نمرات رو نیاوردم:(
آقای کارشناس آموزش نمی دونست من هنوز تاییدیه تحصیلی دوره کارشناسی رو به دانشگاه ترم یکم تحویل ندادم که بتونم نمره ای تحویل بگیرم
آقای کارشناس آموزش نمی دونست من دل رفتن به دانشگاه کارشناسیم رو ندارم... نمی دونست من طاقت ندارم ببینم یکی دیگه جای خانم کارشناس آموزش محبوب من نشسته... نمی دونست من حتی نتونستم به مجلس ختم کارشناس آموزش دوست داشتنیم که از بهترین دوستانم و از مهربونترین همکارام بود، برم.
آقای کارشناس آموزش نمی دونه بعد تلفنش قلب من سنگین شد و هر چی فکر می کنم نمی تونم خودم رو راضی به رفتن کنم ... نمی دونم چطور از من انتظار داره تا سی ام نمرات رو بهش تحویل بدم
-----------------------------------------------------
کاش قدر اطرافیانمون رو بیشتر بدونیمحتی کسایی رو که به نظر نمی رسه نقش پررنگی در زندگیمون داشته باشن، مطمئن باشیم قراره موقع نبودنشون مــــــــــــــدام به یادشون بیافتیم و آه بکشیم
قبل از اینکه از دستشون بدیم اقرار کنیم که چقدر دوستشون داریم و چقدر برامون ارزشمندن.
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
متنی رو دوستان فرستادن که خیلی جالب بود و تلنگری برای تفکر به کار و رفتارمون
ما آدما معمولا از عاقبت اعمالمون غافلیم متاسفانه
فقط دنبال منفعت دنیوی هستیم
فکر نمیکنیم اگه کاری سود دنیوی داره مکافات و جزای دنیوی و اخروی هم داره و ما غافلیم
حواسمون نیست که دنیا گرد و کوچیکه و بازخورد کارمون به زودی مثل یه بومرنگ به سمت خودمون برمیگرده
وقت بحران فقط به خودمون و جیبمون فکر میکنیم و حواسمون نیست وقتی این بحران تموم بشه قراره جوابگوی رفتارمون باشیم
ان شاالله هممون بدونیم اینکه هر کار بدی بکنیم, تو همین دنیا نتیجه ش رو می بینیم
خدا گاهی نمیذاره به اون دنیا برسه
اینجاست که می شیم خسرالدنیا و الاخره
ان شاالله که شامل حال هیچکدوم ما نشه
⭕️➕ توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر، بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر، بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر، تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
⭕️➕ عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو. اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران
وقتی یک "انسان" از سرِ استیصال و درماندگیِ محض می خواهد ضعفش را در سایه ی تو پنهان کند ..
و اصلا هم نمی داند که پنهان شدن پشتِ یک نیِ توخالیِ به غایت ناتوانِ فرو رفته در شن های آب دیده ی ساحل، چه عاقبتی را برایش رقم خواهد زد ؟ ...
.. چرا که او غوغای درماندگیِ درونت که خستگی های بی عنوانت را فریاد می کند؛
نمی بیند ...
نمی شناسد ..
وفقط بیرونت را در سکوتی بس عمیق می یابد ...
و چنین می پندارد که این همان آرامشِ دست نایافتنی ست ..
...
..
اینها حالِ تو را از خودت بد می کند ...
اینها تو را می سوزاند ...
اینها تو را خفه می کند ...
اینها تو را می کوبد بسانِ چوب هایی که قالیِ دمِ عید را می کوبند ...
اینها تو را بی هیچ تجهیزی بی رحمانه در عمیق ترین نقطه ی یک اقیانوسِ فراموش شده رها می کند ...
اینها تو را مدام دَمِ تیغ می بَرد و بر می گرداند ...
اینها تیغ هایشان براّن نیست و کُند کُند زجرکُشت می کنند ..
...
پ.ن: این روزها گلو درد امانم را بُریده ... بس که بغض هایم را با هسته قورت داده ام ...
استاد رائفى پور :
مولایم ما را ببخش که یک عمر چه کودکانه نشستیم و انتظار کشیدیم
تا صدای شلیک یک توپ ، نوید آمدن بهار را سردهد.
ای صد افسوس که تو بهار ما بودی
ومن بی تو هر فروردینم، دی بود و نمی دانستم.
مردمی را می بینم که سراسر شوق و شورند ،
خانه تکانی می کنند و لباس های نو برتن...
اما برای چه ؟ برای که ؟
اینان منتظرند تا بهار شود ؟
سالهاست می اندیشم که
هنگام بهار مگر چه می شود که اینگونه
به هم می ریزیم ، مهربان می شویم،
به سراغ هم می رویم
و از همه مهمتر منتظر می شویم...
انتظار ...
سالهاست به لحظات تحویل سال
و یک دقیقه ای که قبل از حلول سال نو همه ساکتند
و نفس ها را در سینه حبس می کنند می اندیشم!
و هر ساله هیچ اتفاقی نمی افتند!!!
کجایی ای ربیع الأنام و نضره الأیام
نمی دانم ،
شاید از گذشته به ایرانیان اینگونه آموختند
تا رزمایش ظهور برگزار کنند ...
وصد افسوس که ره گم کردیم
و انتظار خورشید آسمانی را کشیدیم
و حال آنکه تو خود خورشید در زمین ما بودی
و ما ندانستیم.
ای کاش دقایقی تمام نفس ها برای تو حبس می شد
و همه با هم زمزمه می کردند
دعای عهد و ندبه و فرج را ...
و ای کاش هفت سین مان را در جمکران می گستردیم
و در آن به جای سفره ، "سجاده ای" می انداختیم
به گستردگی زمین...
و"ستاره ای" از آسمان به زیر می کشیدیم به یاد تو...
و "ساعتی" برای شمار ثانیه هایی که بی تو گذشت
و "سدر" را به یاد سدره المنتهی مصطفی (ص) بر سجاده می ریختیم!
و "سیصد و سیزده سرباز و سلاحی"
به نشان پایبندی بر سوگندی که با تو بسته ایم
تا خونی که در رگهایمان است نذر تو باشد
که چه نیکو در عهد آموختیم بسراییم
" شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی،مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی "
و با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ،
پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگ
در شهر و بادیه ایم.
و سین ششم سجاده مان را از خدا می خواهیم
تا "سرمه" کشد چشمانمان را به وصال دیدارش...
و شنوا سازد شنوایی مان را به نوای انا المهدی...
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ،
وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سین هفتم را نیز من بر این
سجاده می نشانم
" سلام علی آل یاسین".
به امید ظهور مولی و سرورمان
حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج)
که صد البته نزدیک است ...
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
سال نوتون مبارکــ
تنتون سالم ،دلتون خوش
عزتتون مستدام ،عاقبتتون ختم بخیر
"یا علـی"