دلانه


    نویسندگان
    ۲۲
    اسفند
    ۹۴




    خوبه که حواسمون به گفته هامون باشه،به عملمون باشه،نمیدونم چرا فکر میکنیم طعنه و زخم زبون همون رک گوییه! همون انتقاده! فکر میکنیم اگه تمام عیوب طرفو با شدت بکوبیم تو صورتش انتقاد به حساب میاد! گاهی هم البته با شوخی و خنده هرچی دلمون میخواد به طرفمون میگیم و اصلنم به این فکر نمیکنیم که شاید ناراحت بشه و دلش بشکنه 

    بعضیا ناراحتیشونو نشون نمیدن،به ظاهر همراه طرف میخندن اما از درون ناراحت میشن،ما هم اصن به روی خودمون نمیاریم که چی گفتیم و چی شده! اما مدیونی این دل شکستن بی خبر همیشه همراهمونه!

    طعنه میزنیم، مثلا نقد میکنیم،دل میشکنیم،بعد هم خیلی عادی به زندگیمون میرسیم،اصلنم برامون مهم نیست که چه بلایی سر دل و شخصیت طرفمون آوردیم! خودمونم توجیه میکنیم که حقیقتو گفتم،بلاخره یکی باید حالیش میکرد حقیقت چیه! اما کافیه یکی حتی با شوخی و خنده یک عیب کوچیکمونو به رومون بیاره، دنیا رو سرش خراب میکنیم! 

    حواسمون باشه خدایی نکرده خواسته یا ناخواسته،جدی یا شوخی دلی نشکنیم

    • ارکیده س ی
    ۲۱
    اسفند
    ۹۴

    سلام

    غم مادر غمِ عظیمیه اونم غم مادر سادات

     تسلیت میگم

    اصلا نمی تونم پنهون کنم چقـــــــــــدر به سادات غبطه می خورم

    وقتی موقع خوندن مصائب اهل بیت میگن از سادات عذرخواهی می کنم دلم آتش میگیره میگم آخه من چرا چنین لیاقتی نداشتم

     هر کاری هم میکنم نمی تونم مثل خیلیا به حضرت فاطمه زهرا(س) بگم مادر، خیلی بزرگِ این انتساب

    ولی حس فوق العاده ایه وقتی منتسب بشی به یه بزرگی

    چقدر مسئولیتت سنگین تر میشه

    +
    یه استاد فوق العاده داشتم که همیشه اشکالاتی که داشتیم رو از اون می پرسیدیم هم در زمینه علمی کمکمون می کردن هم دینی

    یادمه ازمون یه کاری خواسته بود که به هر دری میزدم نمی تونستم انجامش بدم تا دیگه مجبور شدم به استادایی که اصلا دل خوشی ازشون نداشتم رو بزنم وقتی استاد متوجه شدند خیلی دلخور شدن گفتن شما الان کارتون به من مربوط میشه منتسب به من هستید و درست نیست که به دیگران مراجعه کنید

    +

    یادمه قبل ترها اونایی منو بیشتر می شناختن، شهادت یا میلاد امام حسن مجتبی(ع) که میشد بهم ویژه تسلیت یا تبریک میگفتن چون ارادت خاصی به حضرت داشتم 

    درسته که غمشون ویژه غمگینم میکرد یا شادیشون شادم میکرد اما اینکه به یه بزرگوار وصلت کنند و همین که اسمشون میاد یاد تو بیوفتن حس غیرقابل توصیفی داره 

    اما الان دیگه خجالت می کشم، آخه به قول استاد وقتی به یکی منتسب میشی دیگه کارهات رو باید پیش اون ببری با اصول اون باید سنجیده بشه

    خیلی وقته که دیگه ارادت ویژه امو به امام حسن(ع) نشون نمیدم چون نمی خوام آقا بخاطر من خجالت بکشن
    اما فاطمیه گره خورده با نام امام حسن جانم، نمیشه ذکر مصیبت بانو باشه و اسمی از ایشون نباشه

    عرض تسلیت دارم مهربانترینم

    آقاجانم دلم بدجور شما رو کم داره میشه مثل همیشه کمکم کنین 

    • سما بانو
    ۱۵
    اسفند
    ۹۴

    در بین آن همه ...

    می دیدم و هیچکس نمی دید..

    حتی مادر که کنارم به آرامی نشسته بود ..

    حتی مادر هم با تمام ِ قرابت و موانست اش..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید..

    شعفی را که دارد از من بالا می رود در قواره ی رقصی بی نقص ..

    دست انداخته ست دور گردنم ..

    بوسه ای لطیف از لبانم برمی چیند و به غمزه ای ظریف از پس ِ پلک هایم سُر می خورَد به آستانه ی قلبی که دارد ضربه رها می کند ..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید که شور؛ شیرین ست! ..

    می دیدم و هیچ کس نمی دید شوق چطور سراسیمه دارد از من سَر می رود و ... .

    انگار کن که از چادر ات دارد یکریز گل ِ محمّــدی چکّه می کند روی سجاده ات ...

    انگار کن که در شکاف ِ نیل قامت می بندی به امامت ِ امام ِ حاضر ..

    الله اکبر . ..

    وقتی که می گفت: "موسای جلودار .. امام خامنه ای ..." .

     لا حول و لا قوة الّا بالله

    • ضحـ ـی
    ۱۲
    اسفند
    ۹۴

    آسمان هم تا نبارد آرام نمی گیرد

    تا کثیفی های زمینش رو نشوید و با خودش نبرد آرام نمی گیرد


    دلم هق هق می خواهد

    اشک و اشک و اشک

    فقط سیل می تواند غبار دلم رو از بین ببرد


    باران، مداومش سیل میشود 

    دل سنگ من که، همین چند قطره رو هم با پا درمیانی این و آن به من می بخشد

    چطور به سیل راضی شود؟


    آه ه ه

    گاهی فکر می کنم کاش اتاقی داشتم وسط صحن حرم

    تا دلم می گرفت

    چادرم رو می کشیدم روی سرم

    در اتاق را باز می کردم تا خود حرم می دویدم و اشک می ریختم

    آنقدر که بی حال سرم رو تکیه می دادم به دیوار و بینی ام را پر از عطر حرم می کردم

    بعد هم آرامش حرم رو می بلعیدم به امید آرامش ابدی


    برای آرامش دلم دعا کنید 

    دعا کنید که فقط و فقط با یاد خودش آرام بگیرد

    یاعلی

    • سما بانو
    ۱۰
    اسفند
    ۹۴

    علامه حسن زاده آملی:

    علم به قوانین حسابى و قواعد مسائل عددى در تقویت نفس انسانى از اعظم وسائل است. به خصوص علم هندسه که در تعدیل و تقویم ذهن و فکر و قلم و بیان تأثیرى به سزا دارد.

    حکما و فلاسفه بزرگ گفته‏ اند: "براى رسیدن به معرفت حقایق اشیاء فکر را باید به علوم ریاضى ورزش داد"

    آرى علوم ریاضى براى حکیم به مثابت مسطره براى خطاط است، همچنانکه مسطره، مشاق را از کجى و بى‏ نظمى در کتابت حروف، و انحراف سطور، حافظ است؛

    علوم ریاضى فکر را از خطا و اعوجاج و انحراف باز مى ‏دارند و به آن استقامت و اعتدال مى ‏دهند. زیرا که مسائل آن مبتنى بر قواعد خلل- ناپذیر است و هیچ مسامحه و سهل انگارى در آنها راه ندارد، با تخمین و تقریب درست نمیشود. 

    اگر چنانچه اندک اشتباه و غفلت در اعمال قوانین آن به محاسب روى آورد از نتیجه فرسنگها دور مى‏ شود و از رسیدن به مقصود باز مى ‏ماند. لذا گفته ‏اند که عدد براى محاسب مانند دندانه ‏هاى کلید است که اگر زائد یا ناقص باشد فتح باب نمیشود و هرگز درب مطلوب به روى او باز نمى ‏گردد. 

    لذا انسانهاى ورزیده در علوم ریاضى، صاحب رأیى صائب، و نظرى ثاقب، و کم گوى و گزیده گوى، و دیر گوى و نکوگوى مى‏ شوند. عبارات و الفاظ آنان نوعا حساب شده است. قلم آنان بسیار رصین و متین است. مى‏ بینیم که عبارات خواجه طوسى در شرح اشارات شیخ رئیس، و تحریر اصول اقلیدس، و تحریر مجسطى بطلمیوس و دیگر مصنفاتش به فارسى و عربى، چنان سخت استوار است که گویى به جاى مرکب، سرب مذاب به کار برده است. 

     

    مشایخ ما گفته‏ اند:ممارست در علم هندسه براى فکر به مثابت صابون براى جامه است. چنانکه این جامه را تمیز مى‏ گرداند، آن فکر را صافى مى‏ نماید. و این از جهت حسن ترتیب و انتظامى است که در مسائل هندسى بکار رفته است.

    هزار و یک نکته، نکته 571، علامه حسن زاده آملی

    ____________________________

     


    سلام

    هفته قبل، هفته مهندس بود اما بخاطر شهادت حضرت فاطمه(س) و ایام انتخابات نشد تبریک بگیم 
     به مهندسای عزیز. حالا با تاخیر بهشون تبریک میگم.

    این مطلب رو هم از علامه حسن زاده گذاشتم تا ریاضی رو با لذت بیشتری دنبال کنیم. :)

     لذتی که تو حل مسائل ریاضی هست به ندرت میشه جای دیگه لنگشو پیدا کرد...

    امتحان کنید

    یاعلی

    • سما بانو
    ۰۳
    اسفند
    ۹۴

    گاهی تمام ِ لذت ِ زندگی در خنده های از ته ِ دل ِ آن کودکی ست که مُهر ت را از سر ِ سجاده برمی دارد و فرار می کند ..

    .

    .

    .

    و تو فقط لحظه ای از آن تمام ِ لذت ِ زندگی را حتی خیال هم نمی توانی بکنی... وقتی که سریع تر از زمانت پیر می شوی ... پیر می شوی .... ..

    • ضحـ ـی
    ۰۲
    اسفند
    ۹۴

    فاطمیهدلم بدجوری گرفت وقتی دیدم اطرافیانِ به اصطلاح انقلابیم ، شب شهادت حضرت زهرا ، شب بی مادری آقاصاحب الزمان (عج) نشستند و دارند در مورد انتخابات صحبت می کنند ...

    .

    من ِ بچه شیعه ای که نفهمیدم فاطمیه رو ، چطور می تونم انتخاب درستی داشته باشم ؟؟؟؟؟؟؟

    .

    .

    .

    شاید بی ربط نوشت ؛

    مطلبی شنیدم در مورد بیعت حضرت علی با اولی بعد از شهادت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ...

    بیعتی سراسر خیر و صلاح برای همانانی که غدیر را نادیده گرفتند ...

    .

    .

    .

    دلتنگی ها و فشارهای این روزها را تنها فاطمیه مرهم بود که آمد ...

    الحمدلله علی کل حال

    • ضحـ ـی
    ۲۸
    بهمن
    ۹۴

    بسم الله الرحمن الرحیم


    بالای سر قبر ایستاده! منتظره جنازه پدر بزرگش تو قبر گذاشته بشه! عمق و تنگ و تاریکی قبر جلوی چشمشه! میبینه پدربزرگش موقع گذاشتن در قبر سرش میخوره به بالای قبر! میبینه سرازیری قبر چقدر وحشتناکه! میبینه پسراش حاضر نیستن حتی برای خوندن تلقین وارد قبر بشن و کنار پدرشون باشن! میبینه هیچکس از دور و بریا نمیتونه کمکی بکنه به پدربزرگ مرحومش! اما با موهای افشون و شال افتاده روی شونه و آرایش ایستاده بالای سر قبر!! میدونه دختر عمو یا دختر عمه یا دختر خاله یا دختر دایی نامحرمه،باز میاد بالای سر قبر در آغوش میگیردش که مثلا تسلی باشه براش!! 

    میشه این افرادو امر به معروف و نهی از منکر کرد؟؟ میشه بهشون تذکر داد؟؟ چی بگیم که خودش با چشمای آرایش کرده ندیده باشه؟؟!!  جالبه توجیهاتی دارن بسسسسس قانع کننده! خودشون میگن، خودشونم تایید میکنن!!!!!

    میگن قبرستان برای تفکره زندگانه! زیاد برید تا از یاد مرگ غافل نشید! کسی که نمیخواد فکر کنه رو میشه به زور وادار به تفکر کرد؟؟ کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو به خواب زده نه!

    امیدوارم هممون بیدار و هوشیار باشیم نه حتی نیمه بیدار

    • ارکیده س ی
    ۲۴
    بهمن
    ۹۴

    گاهی از خودم متنفرم میشه به خاطر این همه دروغ و دغل

    وقتی الکی ادای آدم خوب ها رو در میارم


    مگه میشه کسی گرسنه نباشه و الکی قیافه آدمای گرسنه رو به خودش بگیره

    مگه میشه تشنه نباشی لبات خشک نشده باشن و بگی آب می خوام


    تا کی قراره به خودم دروغ بگم؟

    اصلا تشنه بودن و نبودن، راست و دروغ حرفام مگه جز خودم به کس دیگه ای لطمه می زنه؟


    فکر کنم می زنه...

    :((

    شرمنده ام که الکی حرف می زنم و ادای تشنه ها رو در میارم

    شرمنده ام به خاطر دروغ گوییم


    مگه میشه یه تشنه رو با شربت و چای و... سیراب کرد؟

     
    پس دروغ گفتم که تشنه ام... دروغ گفتم که دلم تو را طلب کرده

    که اگر همچین بود دلم به سراب خوش نبود

    دلم با هر چیز دم دستی خوش نمیشد

    تشنگی جز با آب واقعی برطرف نمیشه

    شرمنده ام...

    شرمنده از تو و از همه اونایی که با دروغ های من از دیدنت محروم شدن

    :(

    • سما بانو
    ۲۲
    بهمن
    ۹۴

    دوستی با بیگانهیَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْیهَُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِیَاءَ  بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ مَن یَتَوَلهَُّم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنهُْمْ  إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (51)

    .

    اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، یهود و نصارا را به دوستى برمگزینید. آنان خود دوستان یکدیگرند. هر کس از شما که ایشان را به دوستى گزیند در زمره ی آن هاست. و خدا ستمکاران را هدایت نمى کند. (51)



    فَترََى الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَرِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نخَْشىَ أَن تُصِیبَنَا دَائرَةٌ فَعَسىَ اللَّهُ أَن یَأْتىِ‏َ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلىَ‏ مَا أَسرَُّواْ فىِ أَنفُسِهِمْ نَادِمِینَ (52)
    آنهایى را که در دل مرضى دارند مى‏ بینى که به صحبتشان مى‏ شتابند، مى‏ گویند: مى‏ ترسیم که به ما آسیبى رسد. اما باشد که خدا فتحى پدید آرد یا کارى کند، آن گاه از آنچه در دل نهان داشته بودند پشیمان شوند. (52)


    وَ یَقُولُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانهِِمْ  إِنهَُّمْ لمََعَکُمْ  حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسرِِینَ (53)

    آنها که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند: آیا اینان همان کسانند که به خدا سوگندهاى سخت مى‏ خوردند که با شما خواهند بود؟ اعمالشان باطل گردید و خود در زمره زیانکاران درآمدند. (53)

    • ضحـ ـی
    ۱۷
    بهمن
    ۹۴

    اولین باری که دوری از خانواده رو تجربه کردم ، دبیرستانی بودم

    وقتی معاون پرورشی در کلاس اعلام کرد که برای تعطیلات نوروز اردوی راهیان دارند و هر کی می خواد بیاد برای ثبت نام

    زنگ تفریح که خورد، رفتم دفترش و خواستم که ثبت نام کنم

    گفت ، اول باید از اولیات اجازه بگیری !!!!!

    اجازه ؟

    تا اون زمان بهش دقت نکرده بودم که باید برای بعضی از تصمیماتم اجازه بگیرم ...

    پدر و مادرم هیچ وقت از ما نخواسته بودند که برای انجام کارهامون ازشون اجازه بگیریم ...

    با این حال

    وقتی رفتم خونه ، نگفتم اجازه می دید برم یا نه

    گفتم برای عید ، می خوام با مدرسه برم اردوی راهیان ...

    و رفتم 

    بی هیچ مانعی ...

    .

    .

    .

    چند سال بعد ، تو خوابگاه دانشجویی ، وقتی یکی از بچه ها ما رو دعوت کرد به منزلش ، بچه های اتاق شروع کردند زنگ زدن به خونه هاشون تا اجازه بگیرند آخر هفته رو بروند منزل هم کلاسیشون ...

    من اما فقط زنگ زدم و اطلاع دادم که آخر هفته تو خوابگاه نیستم .. دارم می رم یکی از روستاهای اطراف ، خونه ی دوستم ...

    .

    مدتی بعد ، وقتی همکارم گفت یه تور مطمئن و خوب پیدا کرده برای کربلا ، فقط هم یک نفر جا داره ، 

    این بار

    اصلا یادم رفت اطلاع بدم ...

    ان قدر سریع کارها پیش رفت که من تازه دو روز قبل سفر یادم افتاد هنوز به خانواده م نگفتم که راهی ام ...

    .

    .

    .

    این اتفاقات زیاد برام افتاد اما

    هیچ وقت مثل امروز به این فکر نیفتادم که کاش یاد می گرفتم که اجازه بگیرم برای کارهام ...

    کاش شیوه ی تربیتی والدینم، کنترل و نظارت نامحسوس نبود ...

    کاش گاهی هم مستقیم وارد می شدند و من می شنیدم که می گفتند " نه ! "

    کاش ...

    .

    .

    .

    پ.ن : یاد بگیریم اجازه بگیریم ... هرچند بزرگ شده باشیم

    اجازه گرفتن ، به آدما یاد می ده که " صاحب " دارند ...

    یا صاحب الزمان (عج)

    • ضحـ ـی
    ۱۴
    بهمن
    ۹۴

    به نظرتون مهم ترین انتخاب زندگی چی می تونه باشه؟


    شاید برای یکی انتخاب رشته دوره دبیرستان یا دانشگاه، یکی انتخاب کار مناسب، انتخاب همسفر برای مسافرت، انتخاب دوست، انتخاب همسر و...

    اما من فکر می کنم همه ی زندگیمون لحظه به لحظه اش انتخابه، انتخاب بین خوبی و بدی، انتخاب بین حق و ناحق، بین حرف خدا و حرف شیطان

    هر لحظه، ممکنه زمان مهم ترین انتخاب باشه

    وقتی از دست ‌پدرت ناراحتی و حرفش به نظرت خیلی زورگوییه و مردد میشی حرفی بزنی یا نه

    وقتی صدای اذان رو می شنوی و با خودت میگی کارمو تموم کنم و برم

    وقتی موقع نماز مادرت صدات می زنه و ازت کمک می خواد

    وقتی ...

    به نظرم وقتی توی این لحظه ها،دقیقا وقتی به نظرت انتخاب درست خیلی اهمیتی نداره و هیچ تاثیری نداره داره مهم ترین انتخاب های زندگیت رقم می خوره

    اصلا وقتی تو توی ریزترین انتخاب ها خدا رو مد نظر بگیری مطمئنا خدا توی انتخابای اصلی زندگیت اونایی که از نظر و خیلی مهم ان خدا بهت کمک بیشتری میده، دقیقا مثل دوستی که همیشه سعی کردی حواست بهش باشه، مطمئنا اونم همیشه مخصوصا تو بزنگاه ها تنهات نمیذاره تازه دوستی که مهربون ترینه


    وقتی به انتخابای بزرگ میرسیم همیشه دلواپسیم مدام ذهنمون درگیره، از این و اون سوال می پرسیم مشورت می گیریم، این رشته خوبه؟ کدوم دانشگاه مناسبه، فلانی این خصوصیت رو داره چیکار کنم و ...

    حاضریم هر سختی بکشیم تا از انتخابمون پشیمون نشیم... چقــدر دعا و نذر و نیاز می کنیم

    حالا وقت انتخاب بزرگه دیگه انتخابمون به خودمون مربوط نیست فقط من و خانوادم رو درگیر نمی کنه، انتخاب من، انتخاب تو به تک تک افراد شهرت، کشورت، همه مسلمونا... نه خیلی فراتر از این ها به همه دنیا مربوط میشه

    پس چقدر دقت می خواد چقدر مشورت میخواد، چقـــــــــدر نذر و نیاز میخواد

     همین طور که صرفا چون دخترخاله ات این رشته رو انتخاب کرده و موفق بوده پس تو هم باید این رو انتخاب کنی و حتما موفق میشی

    یا چون برادر آقای خواستگار خیلی آدم خوب و سر به راهیه نمیگی حتما خودشم بی چون و چرا شخص مناسبیه...

    پس حواسمون باشه نگیم چون فلانی دایی زاده فلان شخص معتبر و ولاییه یا اون یکی چون پسر فلان آقاس پس حتما کارش درسته ...

    خیــــــلی خیلی دقت کنیم توی انتخابمون

    • سما بانو
    ۰۸
    بهمن
    ۹۴


    به یک جشن خاص دعوت شده بودم و به خاطر خاص بودن فضاش ، حس می کردم باید تو انتخاب لباس سنگ تموم بذارم.

    از صبح درگیر انتخاب نوع لباس بودم و آماده شدن ...

    می خواستم متفاوت باشم تو این مراسم ...

    جلوی آینه که ایستادم ، "ماشالله " گفتن ِ مادرم و صحبت پدر که می گفت ؛ " دختر باید همه چیز تمام باشه ، مثل ضحیِ خودم ، ماشالله " ،،، لبخند رضایت رو بر لبم نشوند .

    حس خوبی داشتم ...

    مدت ها بود که این قدر به خودم نرسیده بودم ... مشغله های کاری و ... من رو از توجه به خودم دور کرده بود ...

    حالا که بعد مدت ها دستی به سر و روم کشیده بودم و تغییرات محسوس بود ، واقعا آرامش داشتم ...

    دیگه وقت رفتن بود و  ماشین منتظر بود ...

    سریع چادرم رو سر کردم و راه افتادم ...

    پله ها رو یکی دوتا داشتم می کردم که یک آن جلوی یک آیینه ی قدی ایست کردم ...

    باورم نمی شد ...

    از اون همه زیبایی و خاص بود ، هیچی نمونده بود ...

    جلوتر رفتم ...

    دیدم من هنوزم همون ضحی ِ سابقم ...

    با همون چادر

    با همون سادگی

    ...

    بله

    سیاهی چادرم ، تمام اون جذابیت های بصری رو پوشانده بود ...

    چادرم رو کنار زدم ...

    دیگه دیدن خودم برام مثل چند لحظه ی قبل لذت بخش نبود ...

    سیاهی چادرم همه چیز رو پوشانده بود ...

    تمام اون چیزهایی رو که لذت می بردم از دیدنش ...

    این بار لبخندی عمیق تر زدم ...

    احساس امنیتی که اون لحظه بهم دست داد و با هیچ قلمی نمی تونم روی کاغذ بیارم ....

    ...

    چادرم رو محکمتر گرفتم و این بار

    باوقارتر

    پله ها رو پایین رفتم ...

    :)

    • ضحـ ـی
    ۰۶
    بهمن
    ۹۴

    قرار بود بیام و جون بدم

    گفت میمیری گفتم این مبتدی ترین نگاهه

    ولی بر نمی گردم، نمی خوام که برگردم

    برای رفتن و بر نگشتن ناله کردم التماس کردم و اشک ریختم

    اما اصلا به چشمت نیومد اصلا

    شکستم 

    گفتم باشه نمی خوای دیگه 

    سخت شدم سنگ شدم 

    نگاهمو از هرچه که منو یادت مینداخت گرفتم

    نمی خوای نگاهمو مگه همین نیست؟

    باشه هر چی تو بخوای کاری از من ساخته نیست

    فقط، فقط بگم این رسمش نبود...

    • سما بانو
    ۰۵
    بهمن
    ۹۴




    حجت الاسلام و المسلمین رنجبر:

    گیاه اگر به یک چوب صاف بسته شود و به آن تکیه کند، صاف رشد می کند و اگر به چوبی کج بسته شود، کج می شود. 

    ما آدم ها هم همین طور هستیم اگر می خواهیم صاف و درست رشد کنیم و قد بکشیم باید به کسانیتکیه کنیم که صاف باشند و راست قامت ترین ان سان ها اهل بیت هستند.

    در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:" سعد من والاکم" یعنی هر کسی کنار شما قرار گرفت سعادتمند است و هر کسی کنار شما نبود دچار شقاوت و نحوست می شود.





    • سما بانو
    ۰۱
    بهمن
    ۹۴

    این نامه را شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری، به همرزم سابقش شهید حاج منصور عطشانی نوشته است. جانبازی که در ایام نوروز چشم از جهان فروبست. نامه‌ای سراسر درد که حبیب احمدزاده از نویسندگان دفاع مقدس درباره آن نوشته است:

    «این نامه را حاج سعید نوشته بود از سر دلتنگی و به حامد ، پسر دوست تازه شهید مان سپرده بود تا او بخواند تا شاید کمی هم خودش ارام بگیرد…. حامد که نامه را برایم فرستاد من ظالم هم  گفتم به عنوان کفاره  شوخی ام چرا نباید چاپ شود  …… دلیل چاپ فقط همین است ، همین …. روح حاج منصور شاد.»

    در این نامه آمده است: 

    • ضحـ ـی
    ۲۴
    دی
    ۹۴

    در مرور آیه های عاشقی رسیدم به این پارادوکس زیبا ؛

     إعلموا انّ الله شدید العقاب و انّ الله غفورٌ رحیم ...

     

    می بینی به چه ظرافتی دل بَری می کند!؟ ..

    آیا چنین معبودی را می توان بندگی کرد و لطیف نشد!؟ ..

    آیا لطیف نشدن در برابر چنین ظرافتی جرم نیست؟! ..

    • ضحـ ـی
    ۱۸
    دی
    ۹۴

    تو خیابون وقتی بچه مدرسه ای ها تازه تعطیل شده بودند و پهنای خیابون رو دو قبضه کرده بودن ، به زور دنبال این بودم که راهی بین آنها پیدا کنم تا شاید بتونم از این ترافیک انسانی زودتر عبور کنم  و به مقصد برسم اما دیدن یک صحنه عجیب من رو به فکر فرو برد .

    دختربچه ای که سنش فراتر از پیش دبستان یا کلاس اول نبود ، کلاهش رو  روی صورتش کشیده بود و شال گردنش رو طوری پیچیده بود دور سرش که اصلا دیدی به اطراف نداشت .. احتمالا در عوالم کودکیش هم زیر اون شال و کلاه ، چشم هاش رو هم بسته بود و فشار می داد تا مبادا از لای تار و پود شال و کلاهش اندک تصویری به چشم های کوچکش برسد ...

    دست در دستهای مادرش گذاشته بود و با راهنمایی او گام برمی داشت و با صدای بلند به مادرش تاکید می کرد که هر وقت رسیدیم بگو من چشم هایم رو باز کنم و مادرش مهربانانه جواب می داد باشه ، مراقب باش ، جلوت جوی آب هست ، بپر ... و وقتی دید ممکنه کودکش در جوی بیفته بلندش کرد و از روی جوی پرید ....

     

    حتما می دونید با دیدن این صحنه به چی فکر کردم ...

    « الحمدلله علی کل حال »

    • ضحـ ـی
    ۱۷
    دی
    ۹۴



    این قدر خودت رو نگیر، اینقدر مغرور نباش! ببین در بهار خاک سبز میشه

    اما سنگ سبز نمیشه سنگ خودش رو گرفته، گوشش هم بدهکار هیچ

    چیز نیست و هیچی در اون نفوذ نمی کنه

    اما خاک خودش رو رها کرده و زیر پای شما قرار گرفته اما گلزاره، سر سبزه.

    اگه خودت رو نگیری خوبی ها به سمت تو میاد ولی اگه خودت رو بگیری

    از تو دور میشن.

                                                        حجت الاسلام و المسلمین رنجبر          

    ---------------------------------------------

    سلام

    از تمامی دوستان بابت بسته بودن نظرات مطالب اخیر عذرخواهی می کنم، ایام امتحانات هست و نبود زمان کافی برای پاسخ گویی به نظرات خوب شما.

    بهترین ها نصیبتون

    یاعلی 

    • سما بانو
    ۱۲
    دی
    ۹۴

    امام صادق(ع):
    هل الدین إلا الحب؟
    آیا دین چیزی جز محبت است؟
    آری محبت، پشتوانه «زیارت» است و آنکه عشق و شوق دارد به زیارت میرود. زیارت زبان علاقه و ترجمان وابستگی قلبی و نمودی از احساس درونی و نشانی از محبت و دلیلی بر عشق و علامتی از تعلق خاطر است.
    إن الحسین فی قلوب المؤمنین محبته مکنونة لاتبرد أبداً.
    در دلهای مؤمنان عشق و محبتی نسبت به حسین(ع) نهفته است که هرگز به سردی نمیگراید.
                                                                                                                                       (بحارالأنوار/ ج /69ص )237

    فأین تذهبون

    اگر صراط مستقیم میجویی بیا از این مستقیم تر راهی وجود ندارد: حب الحسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی باید از خود، وابستگی هایت از سنگینی ها و ماندن گذر کنی. خون حسین(ع) و اصحابش، کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند ... اگر نبود خون حسین(ع)، جوشیدن سرد میشد و دیگر در آفاق جاودانه شب، نشانی از نور باقی نمی ماند ... حسین(ع) سرچشمه خورشید است ... و بدانکه سینه تو نیز آسمان لایتناهی است، با قلبی که در آن خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوشتر نمی دارد در تپیدن «حسین حسین حسین»

    زیارت عتبات عالیات و آستان بوسی مزار أمیرمؤمنان و سیدالشهداء و دیگر امامان همام(ع) حق آن عزیزان است بر ما شیعیان و مشتاقان.
    نجف، کوثر فیاض ولایت است.
    کربلا، کعبه دل و جان است.
    کاظمین، کوی الهام بخش صبر و مقاومت است.

    و سامرا، مایه سرور و روشنی دیده همه چشم انتظاران ظهور آخرین ذخیره الهی است


    دعا کنیم هر کسی حب حسین(ع) در دل و جانش موج می زنه زیارت حرم حسین(ع) هم به زودی نصیبش بشه، ان شالله.

    • سما بانو