دلانه


    نویسندگان
    ۰۷
    دی
    ۹۳

               

                           در سلام بر تو 

                 دست را بر سینه می گذارم

                تا قلب از جایش کنده نشود...

                             .

    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

    • سما بانو
    ۰۲
    دی
    ۹۳

    می دانی؟ آدم در این دنیا نباید روی دیوار ِ هیچ خانه ای یادگاری بنویسد! ..

    هیچ خانه ای! .. می فهمی که؟ ..

     

     

    می دانی؟ .. آدم اگر حسابی نباشد؛ یادگاری هایش شماره دار می شوند: یک، دو، سه، .... . بعد حساب ِ شماره ها از دستش در می رود .. بعد شماره ها توی سرش رژه می روند .. بعد یک می رود جای سه؛ سه می آید جای دو .. نه؛ سه می آید جای یک، دو هم میآید کنار ِ سه .. نه؛ اینطوری هم نیست! .. آدم اگر حسابی نباشد خودش هم نمی داند لطافت ِ روحیه ی دو را دوست تر میدارد یا به صمیمیت ِ همدلانه ی سه دل می بازد .. نمی داند با ملایمت ِ به هنگام ِ یک سرخوش است یا حزن ِ مطلوب ِ پنهانی ِ دو هوش از سرش برده است .. نمی داند سکوت ِ مقدّر ِ سه را  مستی می کند یا از بی تعلقات ِ دو خراباتی شده ست .. نمی داند التهاب ِ یک را می سوزد یا بی قرار ِ بی قراری های سه شده ست و  نمی داند و نمی داند و نمی داند ... . آدم اگر حسابی نباشد با یادگاری هایش .. با این یک ها و دو ها و سه ها و .... و با این هجمه ی ندانستن هایش کمرش خم می شود .. بعد سرش گیج می رود از این همه تشکیک .. بعد می ترسد .. بعد می افتد .. بعد دلش می گیرد .. بعد خسته می شود .. بعد می نشیند انقدر گریه می کند که نفسش تنگ می شود .. بعد .. بعد .. بعد اما دیوار ها غریبانه روی سرش خراب می شوند! همین!.

     

    آدم ِ حسابی اینقدر حسابی هست که روی دیوار ِ هیچ خانه ی اجاره ای یادگاری ننویسد! ...

    پ ن 1 : ناخواسته باعث رنجش صاحب این خانه شدم . ناراحتم و عذر می خوام از ایشون

    پ ن 2 : دعا لازم هستم و امیدوارم به عنایت دوستان و اجابت الهی

    • ضحـ ـی
    ۰۱
    دی
    ۹۳

    دلم یک دل سیر گریه می خواهد

    دلم یک جای دنج می خواهد

    یک جای دنج در گوشه ای از حرم آقا

    یک دیوار، که سرم را به آن تکیه دهم و بنشینم به درد ودل با آقای مهربانی

    امروز عجیب دلم گرفته، عجیب

    دلم زیارت می خواهد

    امروز دلم یک گریه ی سیر می خواهد

    لطفا برای شفای دلم دعا کنید

    یاعلی

    • سما بانو
    ۲۹
    آذر
    ۹۳

    6081652-591f933a544e3b91f6615dab3ddef3a4-l.jpg (472×317)

    آخر «ماه صفر»، اول ماتم شده است
    دیده ها پر گهر، و سینه پر از غم شده است
    آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
    خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است
    آخر ای ماه سفر کرده که «سی روزه» شدی  
    رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است
    عرشیان، منتظر واقعه ای جان سوزند
    چشم قدسی نفسان، چشمه ی زمزم شده است
    شب تودیع پیمبر، شهدا می گفتند:
     آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است
    تا که بر چیده شد از روی زمین «سایه ی وحی»        
    آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است
    «مجتبی» گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
    داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

    • سما بانو
    ۲۷
    آذر
    ۹۳

    بوی فراق می دهد این گریه های من
    ماتم گرفته شال سیاه عزای من

    شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام
    آقا ببخش در گذر از این خطای من

    با زعفران شهر خراسان نمی شود؟
    رنگی دهی امام زمان بر حنای من؟

    از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام
    چیزی نمانده مثل شما از صدای من

    با نوحه های این دهه ی آخر صفر
    شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من

    ای خوش حساب مزد مرا زودتر بده
    بعد از دو ماه چه شد کربلای من؟

    سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام
    این چشم خیس،چشمه ی آب بقای من

    من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم
    جایی گرفته حضرت زهرا برای من
    ***وحید قاسمی***

    • سما بانو
    ۲۲
    آذر
    ۹۳

    چهل روز شکستن

    چهل روز بریدن

    چهل روز پی ناقه دویدن

    چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن

    چه بگویم؟


    چهل روز اسارت

    چهل روز جسارت

    چهل روز غم و غربت و غارت

    چهل روز پریشانی و حسرت

    چهل روز مصیبت

    چه بگویم؟

    • سما بانو
    ۱۵
    آذر
    ۹۳

    سلام

    یه جا این متن رو خوندیم که:

    "چه حس خوبیه یکی رو داشته باشی حتی وقتی که سرش شلوغه یهو برگرده بهت بگه :

    محض اطلاع حواسم بهت هستا "

    اون لحظه به این فکر کردم که پس چرا همیشه این حس خوب رو نداریم مگر نه اینکه "خدا همیشه حواسش بهمون هست".

    خاطره نوشت:

    با دوستم بیش از هشت ماه روی پایان نامه مون بسختی کار می کردیم،موقع اعلام نمره؛ با اصرار از استاد خواستیم نمره مون رو قبل از همه به خودمون اطلاع بده. بالاخره قبول کردند و در کمال ناباوری گفتند قرار هست 15 براتون رد کنم oO 

    خیلی تعجب کردیم آخه استادمون حقیقتا استاد خوب و منصفی بودند، دوستم خیلی ناراحت شده بود و شروع کرد با استاد صحبت کردن که بر چه اساسی شما این نمره رو در نظر گرفتین و کارمون چه مشکلی داشته و ...

    اما من هیچ حرفی نزدم، یعنی هیچ دلیلی برای اعتراض نمی دیدم شوکه شده بودم اما در اون مدت اونقدر استادم رو شناخنه بودم که بهش اعتماد کنم، می دونستم همیجوری یه کاری رو انجام نمیدند و حتما بیش از این حقمون نبوده و با خودم می گفتم احتمالا بیش از این ها ازمون انتظار داشته و ما نتونستیم به اون خوبی از پس کار بر بیایم، برای همین هیچ حرفی نزدم.

    استاد نمره کامل را بهمون داد اما من اون روز و تمام روزهایی که به یاد حس و حال اون روزم میوفتم برای خودم متاسف میشم؛ که چرا من به انسانی که تنها مدت کوتاهی بود که می شناختمش و تنها ذره ای از صفات خوب خدا را داشت اینقدر اعتماد داشتم و حاضر نبودم به چیزی که به نظر حقم بود و بهم داده نشده بود اعتراض کنم در حالیکه به خدا که خوبی مطلق هست و از آغاز همراهم بوده به این اندازه اعتماد نمی کنم و با کوچکترین اتفاق لب به اعتراض باز می کنم.

    خدایا شرمنده ام که تو همیشه هستی و من نمی بینمت

     

    یاعلی

    • سما بانو
    ۰۴
    آذر
    ۹۳

    سلام

    یک مدته که اصلا حس نوشتنم نیست

     حال خوبی ندارم،


     دلم زیارت می خواد که خودم باشم و خودم و خدای خودم ...

    اونقدر باهاش بی صدا حرف بزنم و اشک بریزم که آروم آروم بشم 

    دلم گرفته از خودم، از دنیا و از دل مشغولی هایی که پشیزی ارزش نداره


    چندوقت پیش خونه ی خواهرم بودم شوهر خواهرم  دو روزی مسافرت بودندو قرار بود همون شب برگردند خواهرم داشت تلفنی با شوهرش صحبت می کرد و منم خواهرزاده ی 10 ماهمو خوابش می کردم ، آبجی گوشی تلفنو آورد کنار دخترشو گفت بیا با بابایی صحبت کن. خانوم کوچولو ما، همین که صدای باباشو شنید، با اینکه تا اون موقع خوابالو بود هوشیار شد و نشست و با صدای بابا...

    تا مدت ها بعد از قطع تلفن هم این دختر سر از پا نمی شناخت و یکریز بابا بابا می گفت و از ذوقش طول اتاق رو چهار دست و پا می رفت و می اومد ...

    بعد صدای گریه ی خواهرم بود و ...

    اون می گفت الهی بمیرم برای دخترای شهدا و من با خودم می گفتم جانم بفدای رقیه ی سه ساله :((


    + میگن حرم امیرالمومنین(ع) سرشار از آرمشه، دلم آرامش نجف رو می خواد


    التماس دعا


    یاعلی



    • سما بانو
    ۲۶
    آبان
    ۹۳


    • سما بانو
    ۱۵
    آبان
    ۹۳

    سلام

    این روزها هیچ حرفی برای گفتن نداری تمام حرف ها را حسین(ع) و زینب (س) گفته اند.


    اَلسَّلام عَلی الحسَین

    وَعَلی علی بن الحسَین

    وَعَلی اَولاد الحسَین

    وَعَلی اَصحاب الحسَین


    http://cdn.akairan.com/akairan/aka/images/a-ma/ma1/moh93.jpg


    عذرخواهی نوشت: با خوندن یکی از کامنتا بقدری ناراحت شدم که همون لحظه جواب کامنت ایشون. رو دادم بدون اینکه به اصل مطلب توجه کنم اما امروز با کامنت یکی دیگه از دوستان به اشتباهم پی بردم پس همین جا از ایشون عذرخواهی می کنم.امیدوارم من رو حلال کنند.:(

    یاعلی


    • سما بانو
    ۰۴
    آبان
    ۹۳

    سلام

    1:

    همگیمون شاید بارها درباره ی جنسیتمون فکر کردیم که من اگه دختر بودم یا پسر بودم چطوری بودم و گاها حسرت می خوریم به داشتن یکسری ویژگی ها، آزادی ها و شرایط جنس مقابلمون.

    اما خیلی وقت ها هم خدا را شاکر میشیم که پسر یا دختر آفریده نشدیم.

    خیلی از خانوم ها شاید به خاطر آزادی هایی که به نظر میاد آقایون دارند معترضند، مثلا از نحوه ی پوششون، اینکه باید توی ظهر گرم تابستون با روسری و مانتو و بعضا با ساق دست و چادر و ... باشند، در حالیکه آقایون خیلی راحت ترند.

    البته باید بگم من به اینکه خودم رو توی ظهر گرم تابستون بین یک عالمه پارچه می بپیچیدم افتخار می کردم.

    2:

    شاید بارها براتون پیش آمده که عده ای را توی خیابون ببینید که لباس مشکی پوشیدند، درسته؟ با خودتون چی فکر می کنید؟

     معمولا میگیم لابد عزیزی را از دست دادند خدا بهشون صبر بده. درسته؟


    حالا بعد از این همه مقدمه چینی می خوام یک اعترافی بکنم. 

    من و شاید خیلی از خانوم های دیگه الان به پوشش آقایون حسرت می خوریم و حسودی می کنیم.

    این که مشکی بپوشی و با افتخار راه بری و خودت رو عزادار عزیزترین موجود عالم نشون بدی، اونقدر بزرگ و مفتخر هست که آرزو کنی ای کاش پسر بودی.:(

    پی نوشت: ایام رو به همگی تسلیت می گم، امیدوارم بتونیم از این روزها وفرصت هایی که در اختیارمون گذاشته شده بیشترین استفاده رو کنیم.


    التماس دعا


    یاعلی


    • سما بانو
    ۰۱
    آبان
    ۹۳

               صد دانه یاقوت

                      دسته به دسته 

                           با نظم و ترتیب

                                    یکجا نشسته ...


    مگر می شود زندگی مان را، به هم ریخته آفریده باشد 
    خدای دانه های انار ؟!!



    • سما بانو
    ۲۹
    مهر
    ۹۳

    سلام

    از تمام دوستانی که لطف می کنند و به دلانه سر می زنند عدرخواهی می کنم، هم بخاطر اینکه دیر به دیر بروز میشویم و هم اینکه کمتر فرصت می کنیم بهشان سر بزنیم، البته خیلی از مواقع به صورت خواننده ی خاموش از مطالبشان استفاده می کنیم.


    حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:

    «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة»

    کسب علم و دانش بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.



    یاعلی

    • سما بانو
    ۲۱
    مهر
    ۹۳


    نازد به خودش خدا که حیدر دارد
    دریای فضائلی مطهر دارد
    همتای علی نخواهد آمد والله
    صد بار اگر کعبه ترک بردارد
    • سما بانو
    ۱۲
    مهر
    ۹۳

    سلام

    این چند روزه وقتی یاد سکوت پرمعنای مادر و صدای گریه های خواهرم ، بخاطر بی خبری چندساعته و سفر یک روزه ام می افتم، ناخودآگاه می روم تا ...

    تا بیست و اندی سال قبل زمانی که شاید خیلی هایمان هنوز پایمان به این دنیا باز نشده بود، می روم تا اشک های خواهران و بغض های خفته ی مادرانی که عزیزانشان را بدرقه می کردند.

    اما امروز، می روم تا ...

    تا هزار و سیصد و هفتاد و پنج سال قبل، زمانی که مادر نبود تا با اشک هایش حسین(ع) را بدرقه کند.


    امروز اماممان حج را ناتمام رها می کند تا غربتش را فریاد بزند تا بفهماند که برای دین باید از جان گذشت باید قربانی کرد و اینبار نه ابراهیم وار، باید قربانی کرد تمام هستی را علی را، قاسم و علمدار را.


    و امروز ما با اشک هایمان حسین را بدرقه می کنیم.


    یاعلی

    • سما بانو
    ۰۹
    مهر
    ۹۳

     ســلام میدهم از بـام خانه سمـتِ حرم   ببخـش نوکرتان را؛ بضاعتش این اسـت...آن کفتــــری که زخمے عشق شــما شــــده

    بالش بـــده شکســــته پرش ایـــها الرئـــوف


    بازار دل کساد شده چاره ای بکن

    این بار تو بیا بخرش ایها الرئوف


    یک بینوابه گوشه ی صحنت نشسته است

    دستی بکش به روی سرش ایهاالرئوف


    با نام های مختلفی خوانده ام تو را

    البتّه بوده بیشترش... ایها الرئوف


    این روزها هوای حرم جور دیگری ست

    هی میرسد به ما خبرش ایهالرئوف...

    آقای من؛
    ســلام میدهم از بـام خانه سمـتِ حرم
    ببخـش نوکرتان را؛ بضاعتش این اسـت...

    پ.ن :از چپ و راست، تماس می گیرند و حلالیت می طلبند و خداحافظی ....  حال من دیدنی است این روزها ...

    • ضحـ ـی
    ۳۱
    شهریور
    ۹۳

    مدرسه ها باز شد

    حواسمون هست؟

    • ضحـ ـی
    ۲۶
    شهریور
    ۹۳

     گاهی اونقدر درگیر مشکلاتت هستی که اصلا حوصله ی صحبت کردن نداری

     گاهی اونقدر با خودت درگیری که حس اینکه با دیگران حرف بزنی رو نداری

     گاهی اونقدر با خودت کلنجار میری و حرف میزنی که ...

     .

     .

     گاهی فکر می کنی چه خوب که عادت نداری در مورد مشکلاتت با دیگران صحبت کنی و چه خوب که اهل درد و دل نیستی،

     اما فراموش می کنی گاهی باید با یکی حرف زد، باید با یکی دردهاتو بگی، ولی فقط و فقط باید به یکی بگی، به یکی که می دونی همه  دردهاتو میدونه، از همه ی حرفات، نگفته مطلعه.

     نباید فکر کنی او که همه رو می دونه دیگه گفتن نداره، اتفاقا باید باهاش درد و دل کنی تا آروم بگیری، باید باهاش حرف بزنی تا  متوجه بشی تنها کسی هست که می تونه بهت کمک کنه.

     امروز با یه اتفاق متوجه شدم باید همیشه و در هر شرایطی با یکی صحبت کنم، یکی که خیلی دوستم داره و خیلی دوستش دارم.


     پس بشنو ای بهترین شنونده...



    یاعلی

    • سما بانو
    ۲۱
    شهریور
    ۹۳

    یه وقتایی دردی داری که درمانش رو هم می شناسی!

    خیلی هم داری درد می کشی اما نمی خوای بری سراغ اون درمان .

    سختته که قبول کنی اون تنها راه حل مشکلته !

    همین لجبازی با خودت، گاهی لحظات شیرینی رو ازت می گیره که دیگه با هیچ چیزی قابل جبران نیست !

    وقتی دردت به اوج خودش می رسه ، بازم می ری سراغ خدا و ازش کمک می خوای

    خدا هم همه ش گوشه ی ذهنت همون درمان رو یادآوری می کنه بهت ، اما با سماجت تمام سعی می کنی اون رو از گوشه ی ذهنت بیرون کنی و بازم التماس خدا کنی برای تموم شدن دردات !

    یکی نیست بهت بگه آخه آدم حسابی! تو که می دونی درمان رو ؛ از خدا چی می خوای؟

    بعدش هم که از همه جا رونده و مونده میشی، میری سراغ درمان !

    اما گاهی دیگه خیلی دیر شده !

    دردت اونقدری بزرگ شده که دیگه اون درمان جواب نمی ده

    مستاصل می مونی که یعنی چی؟

    چکار کنم پس؟

    لبخند خدا رو می بینی که از اون بالا داره نگاهت می کنه که " من چی بهت بگم ؟ اون موقعی که وقتش بود ؛ گفتم بکن ، نکردی ! حالا دیر اومدی و می خوای زود بری؟ نمیشه آقا ، برو ته صف "

    و تو

    می ری ته صف

    مثل بچه های مودب ،

    اما ته دلت آشوبه که یعنی این بار درمونت چی قراره باشه؟

    میشه که مثل قبلی سخت نباشه؟

    میشه که خدا قدرت پذیرشش رو بهم بده؟

    میشه که

    میشه که

    .

    .

    .

    سعی می کنی با همین افکارت ذهنت رو مشغول کنی تا دوباره نوبتت بشه و این بار عین بچه ی آدم حرف گوش کنی!

    خب حرف گوش کن !

    پ ن :ببخشید اگه از متن چیزی نفهمیدید / البته اگر هم فهمیدید که نوش جانتون

    فقط خیلی التماس دعا

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    شهریور
    ۹۳

    از آن زمان که تو در نیشابور ، سر از کجاوه بیرون آوردی و به کرشمه‌ای آتش شوق بر جگر سوخته خلایق عاشق زدی و صلای توحید سر دادی و آن را مأمن و پناهگاه محکم و خدشه ناپذیر خواندی ، راز ورود به این قلعه را فاش کردی که تویی .

    از آن زمان ، ما خورشید ولایت تو را در سرزمین قلب های خویش همیشه در حال طلوع یافتیم و حیات را بی حضور تو در سرزمین خویش ناممکن فهمیدیم.

    عشق ما به این خاک تنها از این روست که تو در آن آرمیده ای ،‌ و پیوند ناگسستنی دل ما به این فضای ملکوتی از این جهت که تو در آن تنفس می کنی و رایحه شوق آفرین تو در آن می پیچد.

    چه کسی می گوید که ما بی حضور تو توان برخاستن داشتیم؟


    چه کسی می گوید که ما بی استشمام بوی تو راه به حقیقت می بردیم؟

    چه کسی می گوید که ما جز در پرتو تابناک تو جستن خداوند را می توانستیم؟

    ما هنوز «الله اکبر» های تو با سر و پای برهنه در نماز شور آفرین عید را از یاد نبرده‌ایم. همان طنین گرم ناله‌های غریبانه و مظلومانه توست که ما پابرهنگان و مظلومان در این جهان بزرگ را توان ایستادنی چنین بخشیده است.

    ما از تو آموخته ایم که هر جا دشمن لباس فریب بر تن کرد ، جامه خدعه پوشید ، نقاب نیرنگ بر چهره آویخت ، بر پشتی مکر تکیه زد و به تخت حیله نشست ، با نوای اعجاز آفرین «الله اکبر» لباس فریب را بر تنش بدریم ، جامه خدعه را بر تنش پاره کنیم ، نقاب نیرنگ را بر چهره اش بشکنیم ، پشت و رویش را هویدا کنیم ، از تخت حیله اش به زیر افکنیم ، به رسوایی‌اش بکشانیم و به عزایش بنشانیم.


    سید مهدی شجاعی

    میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام مبارک

    • ضحـ ـی