دلانه


    نویسندگان
    ۱۵
    آذر
    ۹۵


    امروز داشتیم به این مسئله فکر می کردیم که با این همه دستگاه های الکترونیکی و عصر ارتباطات و ...
    شبکه های اجتماعی از مدل های مختلف اش...
    چه نقشی بر پرونده ی اعمال ما خواهند داشت!
    .
    قبلا اگر یک کار اشتباهی انجام می دادیم!
    نهایتش چند نفر دور اطراف خودمان را هم آلوده می کردیم!
    یا به تعبیری از راه به در می کردیم!
    در حد دوستان هم کوچه و محل و نهایتا شهر!!
    .
    اما حالا با این اوضاع و احوال!!
    یوقت پرونده ی اعمالمان را دستمان می بینیم!
    می بینیم بعله...
    از جای جای سرزمین مادری!
    افرادی توسط ما گمراه شدند...
    .
    .
    چند ساعت پیش مطالبی را خواندیم در فضای مجازی که بسیار تکان دهنده بود!
    از پاشیدن خانواده های مذهبی و مومن!
    از لغزش جوان های مسلمان و معتقد!
    .
    .
    جالب است بدانید لغزش ها به خاطر عکس های اونجوری و فیلم های شیطانی نبود!
    .
    از زوجی که عکس های عاشقانه! خودشان را در لحظات مختلف شبانه روز و شیرین زندگی منتشر کردند!
    .
    از دختر محجبه ای که عکس با پوشیه خود را با دست بهضریح و کپشن دل ربا!!
    .
    از پسر خوش تیپ و نورانی ای که عکس محاسن صاف و بی خط و خش!
    تسبیح شاه مقصود و انگشتر فیروزه که با ناز ژست گرفته!!!
    .
    .
    و برآیند نظرات که این زندگی تجملاتی و پر از احساسی که شاید فقط در قاب پنجره ی اینستاگرام بیرون بیاید!
    باعث لرزش دل ها شده...
    .
    چند پسر جوان دم بخت در حسرت این دختر آرمانی...
    و یا چند دختر جوان که در آرزوی پسری نماز شب خوان و شهادت طلب!!
    .
    و زوج جوانی که به خاطر قیاس زندگی خودشان با این بساط اشرافیِ روحانی!!
    زندگی شان مختل گردید!
    .
    .
    با زندگی خوب خودمان که به خیال خام داریم در فضای مجازی گسترش فرهنگ اسلامی راه می اندازیم...
    زندگی دیگران را ویران نکنیم!!
    .
    .
    .
    گفتند که دستگاه شیطان هم الکترونیکی شده!
    اصلا شاید یوقت با #پوشیه و #عبا و انگشتر فیروزه ی اصل در روز حساب!!
    جهنمی شدیم...
    .
    .
    پی نوشت یکم: خواهران محجبه جدی بگیرید!
    پی نوشت دوم: برادران انقلابی جدی بگیرید!
    پی نوشت سوم: زوج های خوشبختِ رویایی جدی بگیرید!
    .
    .
    اصلا یک سوال!؟
    برادر یا خواهر گرامی!
    حاضرید در خیابان چند دقیقه با همین عکس هایی که در فضای مجازی منتشر می کنید!
    بایستید و پسر یا دختر رهگذر؛
    چند دقیقه به شما زل بزند؟!؟!؟!؟

    پی نوشت آخر: با دل ها بازی نکنیم...

    تفکر نوشت :

    این همه خوبانی که در فضای مجازی رخ نشان می دهند؛ ۳۱۳ نفر نمی شوند؟!

     

    • ضحـ ـی
    ۱۵
    آذر
    ۹۵
    • ضحـ ـی
    ۰۹
    آذر
    ۹۵

     

    فیش های حقوقیدیشب به دیدن پدرم رفته بودم، موقع نماز به مسجد کوچک و نقلی نزدیک منزلشان رفتم. بین دو نماز حاج‌آقا برای چند لحظه میکروفون را گرفت و گفت: یکی از نمازگزاران متدین این مسجد در پرداخت وجه فیش گاز ناتوان است؛ عزیزان اگر امکان دارد بعد نماز به آقای فلانی در دفتر مسجد مراجعه و کمکی به این برادر آبرومندمان کنند.
    سر نماز عشا همه‌اش به این فکر می‌کردم این چه کاری است که یک نفر زیاد مصرف کند و بقیه جور او را بکشند؟ این کار اصلاً شایسته امام جماعت نیست که در مسجد طرح کند. اتفاقاً امام جماعت باید توصیه کند مردم در مصرف گاز صرفه‌جویی کنند که حداقل کار به این چیزها نکشد.
    بعد از پایان نماز، از سر کنجکاوی رفتم دفتر مسجد. پرسیدم این درخواستی که حاج آقا بین دو نماز داشتند قضیه‌اش چیه؟ گفت: همانی است که ایشون گفته. پرسیدم: مگر این آقا چقدر مصرف کرده که این قدر بدهی بالا آورده و حالا اسمش هم باید محفوظ باشه؟ با غم سنگینی در چهره گفت: نه آقا! نقل این حرف‌ها نیست. بنده خدا مصرف آنچنانی نداشته؛ اصلاً مصرفی نداشته. گفتم حالا چقدر هست قبض این آقا؟
    گوشه قبض را از زیر کاغذهای روی میزش به من نشان می‌دهد.
    - هوم! ۱۰۳ هزار تومن.
    - نه آقا! ۱۰۳ تومن چیه؟ ده تومنه. دقت نکردید.
    عینکم را جا به جا می‌کنم و با دقت نگاه می‌کنم: ده هزار و سیصد تومن. باورم نمی‌شود. خشکم می‌زند. تمام وجودم غرق عرق می‌شود.
    - ده تومن؟! یعنی ایشون نداشته این ده تومن رو بده؟
    نمی‌دانم چرا مسئول دفتر مسجد خجالت کشید: متأسفانه بله ...
    می‌گویم: حالا کسی اومده این وجه را بپردازه؟
    - هنوز که از داخل بیرون نیومده‌اند ولی اگر هم بدهند جای دوری نمی‌رود.
    باز هم تعجب می‌کنم: چطور؟
    - پیرمرد اجاره خانه‌اش را هم ندارد. اگر چیزی زیاد بیاید سرریز می‌کنیم برای حل اون مشکلش.
    تمام صورتم گر می‌گیرد. می‌مانم. خجالت می‌کشم.

    یاد وام ۳۰۰ میلیونی با کارمزد ۱ درصد آن مسئول دولتی می‌افتم که علاوه بر حقوق ماهی ۵۷ میلیون تومانی و امکانات سنگین دیگر از جمله حق اوقات فراغت چند میلیونی فرزندانش بود. یاد دارایی ۱۰۰۰ میلیاردی وزیر دولت، یاد ۱۶ کارخانه و شرکت بزرگ وزیر دیگر که گفت بخشی از آنها متعلق به دخترش است، یاد کاخ‌های نیاوران و دزاشیب و ولنجک و زعفرانیه و فرشته می‌افتم؛ همان کاخ‌هایی که مولای ما فرمود بالا نرفته‌اند مگر به قیمت اینکه در کنارش یک پیرمرد مؤمن مسجدی نداشته باشد ده هزار و سیصد تومان قبض گازش را بدهد...
    یاد احادیث معروفی می‌افتم که ظهر دیروز، روحانی محل کارم درباره پیامبر ما که امروز روز وفاتش است می‌گفت: پیامبر، مانند بندگان روی زمین می‌نشست و مانند بندگان غذا می‌خورد. ساده لباس می‌پوشید و ساده حرکت می‌کرد. زیراندازش غالباً حصیر بود. بر روی زمین می‌نشست. با دست خود از بز شیر می‌دوشید و بر مرکب بی‌زین و پالان سوار می‌شد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه‌اش را با دست خویش وصله می‌کرد.
    یاد اطاق امام خمینی می‌افتم که نه تنها برای ادوارد شوارد نادزه و شخصیت‌های مهم غربی که برای ما فرزندان کوچکش هم سادگی آن باورکردنی نبوده و نیست.
    و یاد امام خامنه‌ای که آن مسئول دولتی در دهه شصت به منزلش رفته بود و دیده بود لباس‌های زیادی پوشیده و خانه‌اش سرد است و کاشف به عمل آمده بود آقای رئیس‌جمهورِ آن‌موقع،سهمیه نفتشان تمام شده و تا اعلام شماره بعدی کوپن نفت، چراغ علاء‌الدین منزلش روی روشنی نمی‌تواند دید.
    به خانه پدر رسیده‌ام. ماجرا را تعریف می‌کنم و غم تمام خانه را فرا می‌گیرد. اخبار شروع می‌شود. رهبر برای چندمین بار ماجرای فیش‌های نجومی را پیگیری و مطالبه می‌کند. فیش‌های همان کسانی که معاون رئیس‌جمهور فعلی، بعد از افشا شدن حرام‌خواری‌هایشان فرمود: اینها ذخیره‌های نظامند!
    و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...

    سید یاسر جبرائیلی

    • ضحـ ـی
    ۰۸
    آذر
    ۹۵

    حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام رو دیدید این روزا؟

    نمی دونم چه حکمتیه که باید شهادت امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) به هم نزدیک باشه

    شاید برای اینکه غربت کریم اهل بیت بیشتر نمود پیدا کنه



    دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا.... گاه می گوید پدر، گاهی حسن گاهی رضا

    تسلیت ایام و التماس دعا

    • سما بانو
    ۲۷
    آبان
    ۹۵

    قرار بود صبح زود راه بیفته، عصر برای خداحافظی اومد، اما مادرم دلشون طاقت نداشت زنگ زدن گفتن شب بازم بیا

    گفتم اذیتش نکنید الان یه عالمه کار داره یه دقیقه هم بیشتر پیش خانواده باشه یه دقیقه اس. شب دوباره اومد، دوباره خداحافظی کردیم، دوباره دست مامان رو بوسید، قبل از این که بتونن جلوش رو بگیرند نشست و پاهاشون رو بوسید

    صبح زود راه افتاد

    داداش جان سه تا دختر داره یکی از یکی مهربون تر و بابایی تر

    یادمه وقتی مجبور بود برای درسش بیاد تهران و برگرده چقدر دختراش بیتابی می کردن، امروز که تماس گرفتیم احوال زن داداش رو بپرسیم دختر کوچیکه داشت گریه میکرد، اول دبستانه و به شدت بابایی

    شب با دختر وسطی صحبت میکردم انقدر ناآروم بود و گریه کرده بود که اشک منم درآورد

    بزرگی که دیگه تکلیفش روشنه، آخه علاوه بر باباش، شوهرشم رفته


    آه ه ه


    پیاده روی اربعین علاوه بر پیام جهانی که داره، حرکت کاروان اسرا رو به تصویر می کشه ولی این کجا و اون کجا

    بی تابی دخترای داداش من کجا و بی تابی بی بی سکینه(س) و بی بی رقیه(س) کجا ...

    • سما بانو
    ۲۶
    آبان
    ۹۵

    گاهی از همه چی گله داری( از خودت، از آدما، حتی از اون اصل کاری) انقدر زیاد که نمی تونی گله کنی حتی پیش اون اصل کاری
    وقتی از یه چی دلت میگیره، زخمی میشه، منتظر مرهمی... خودت دست نگه میداری، نمی دونم شاید لج می کنی که آهای فقط و فقط خودت باید بیای مرهم بشی 
    شاید میاد حتما میاد ولی اون قدر به خودت سخت گرفتی انقدر لج کردی که هیچ نشونه ای نمی بینی بعد اون زخمِ بزرگ و بزرگ تر میشه اونقدر عمیق که حتی اشکت رو در نمیاره، چون با خودت لج کردی چون همیشه وقتی برای خواسته ات تلاش کردی و به نتیجه نرسیدی واگذار کردی به خودش (تو نمیخوای بشه خب نشه)
    بعد می کشی کنار و میگی دیگه در این مورد حرف نمی زنم نمیخوای باشه قبول... ولی خوب میدونی که این با بقیه فرق می کنه اما ... اما انقدر دلت شکسته، انقدر نمی فهمیش که ...
    بازم پا پس می کشی و میگی نمیخوای باشه، نخواه، نشه، قبول... در حالیکه در اصل، اصلا قبول نیست اما با خودت لج کردی برای اینکه پا پس بکشی باید تو خودت بشکنی و سنگ بشی و نادیده گرفته شدنت رو فراموش نکنی
    گفتنش هم حتی ساده نیست چه برسه به عملی کردنش
    دلم شکسته و فقط خودش باید مرهم بشه خیلی خیلی واضح... من کم آوردم
    ______________________________________

    ترمای اول کارشناسی بودم و درس ها برام سنگین بود خب برای من کم آوردن تو زمینه درسی معنا نداشت، یه درس و با پیش نیازش با هم ارائه دادن :|... استادا خودشونم گیج شده بودن که چطوری تدریس کنند... اشکال پرسیدم و از نظر استاد سوال ساده ای بود و درست جواب نداد بهم برخورد، دیگه خودم شدم استاد خودم باید از پس جفت درسا بر میومدم شب که میرسیدم خونه میرفتم تو حیاط و گریه می کردم و از خدا کمک می گرفتم بعدم شروع می کردم به خوندن... انقدر تحت فشار بودم که تو خواب هم ازش خلاصی نداشتم... یه بار تو خواب گریه می کردم و حرف میزدم خواهرم از گریه من بیدار شده بود و حرفام توجهشو جلب کرده بود و به جای بیدار کردن مچ گیری میکرده :) ... گریه میکردم و می گفنم دوسش ندارم دیگه دوسش ندارم :)) ... کی رو دوست نداری ؟ هان؟ ... تابعا رو دوست ندارم دیگه دوسشون ندارم :)))... خب اقلا این جواب باعث شده خواهرجان خیالش راحت بشه و بیدارم کنه 
    -----------------------------------------------------------------

    اینا رو گفتم که بگم ته ته توی جمع نالیدن و گله کردنم میشه گله از تابع .... آدم خوبی نیستم اما مطمئنا برای دنیا و آدماش اینجا گله نمی کنم
    • سما بانو
    ۲۴
    آبان
    ۹۵










    • سما بانو
    ۱۵
    آبان
    ۹۵

    قرار بود برای هیئت و برنامه شب شهادت حضرت رقیه س سفره بندازن و مثلا خرابه و تیغ وخار و اون فضا رو شبیه سازی کنن

    برادرم رفت تا تیغ و خار جمع کنه وقتی برگشت با اینکه با انبردست و قیچی و ابزار کنده بود تمام دستش زخم بود پسر ۶ سالش رفت کمک باباش فقط یه تیغ کوچولو رفت تو دستش تا یه ربع گریه میکرد.....

    قلبم داشت میترکید

    بمیرم برا دل بانوی صبر

    بمیرم برای دست و پای کوچولو و پرزخم بی بی سه ساله


    • ارکیده س ی
    ۰۳
    آبان
    ۹۵

    هیچ چیز نمی تونست اینقــــــــــدر خوشحالم کنه

    قبل از دفاع به استاد راهنمای کارشناسیم ایمیل زدم که اگر ایران هستند تشریف بیارن برای دفاع ... عذرخواهی کردند و گفتند نیستند وگرنه حتمااا میومدن و اضافه کردن که اگه امکانش هست اسلایدها رو براشون بفرستم که در جریان کارم قرار بگیرند... کار رو فرستادم و از دیدن جوابشون ذوق زده شدم :)

    کاش موقع دفاع بودند تا سرخم می کردم و می گفتم کوچکترین پیشرفت پژوهشیم رو همیشه و همیشه مدیونشون هستم 

    الهی هر جا هستند لطف خدا شامل حالشون بشه



    دو هفته از دفاع پایان نامه میگذره و من همچنان خسته ام

    مثل وقتی از یه مسافرت خیلی طولانی و سخت برمیگردی و تازه همه خستگی ها خودشون رو به طریقی نشون میدن

    چند روز اول که انگاری از یه بلندی پرت شدم از بس کوفته بودم، بعدم که به خیل عظیم سرماخورده ها پیوسته و هر چند دونه دونه از جمعیتمون کاسته شد ولی من همچنان پایه ی ثابتشون هستم :)

    اینا باعث شد نتونم مثل سابق به دلانه سر بزنم، هر چی هم که به ذهنم میرسید هنوز نوشته نشده، محو میشد ... برای همین شادی امروزم رو بهانه کردم برای نوشتن 


    آرامشی همیشگی نصیبتون

    یاعلی

    • سما بانو
    ۲۱
    مهر
    ۹۵



    کتاب آه، بازخوانی مقتل حسین ابن علی علیه السلام
    ----------------------------------------

    بابت کیفیت بد تصویر عذرخواهم

    التماس دعا


    یاعلی

    • سما بانو
    ۱۱
    مهر
    ۹۵

     



    محرم آمده شکر خدا کنیم همه .... به گریه محشر کبری به پا کنیم همه

    به شکر اینکه رسیدیم به عزای حسین..... ز سینه عقده یک ساله وا کنیم همه

    قاسم نعمتی


    ------------------------------------------------------------

    دست هامون رو به آسمون، من برای تو، تو برای من... برای هم دعا کنیم

    • سما بانو
    ۲۴
    شهریور
    ۹۵

    .

    عاشقان مولا علی فقط 6روز تا عید الله اکبر عیدغدیر زمان باقیست.

    .

    من یک سوالی را مطرح میکنم،جوابش را هم عرض نمی کنم.جوابش را هم بلد نیستم.

    فقط سوال مطرح میکنم برای اینکه شما در ذهن شریفتون این سوال را مرور کنید.

    سالهاست من از خودم میپرسم و از همه

    و اون اینکه 

    وقتی به پیامبر گرامی اسلام عرضه داشتند که آقا شما الآن میفرمایید: همه با علی ابن ابیطالب بیعت کنند. جمعیت زیاده اگر بنا باشد همه بیعت کنند

    چند روز ما باید اینجا بمونیم تا اینها یکی یکی بتوانند با علی ابن ابطالب بیعت کنند

    در آن بیابان در آن آفتاب سوزان

    حضرت فرمودند باشه می مانیم.چرا پیامبر گرامی اسلام انقدر اصرار داشتند

    همه یک به یک شخصا با علی ابن ابیطالب دست بدهند و بیعت کنند بر امامت او

    این همه اصرار.آقا اگر میخواستید اعلام کنید اعلام کردید همه شنیدند دیگه

    حالا دست ندهند نمیشود؟که چند روز باید اینجا بنشینیم برای همین یک دونه دست دادن.ما معمولا در یک جمعی از مؤمنین میخواهیم رای ای بگیریم یک بله ای صلواتی به به ای چیزی میگیریم و همه موافقند دیگر.اما چرا رسول گرامی اسلام فرمود تک تکتان باید بیاید بیعت کنید؟

    به حدی این موضوع جدی بود که وقتی گفتند خانم ها چه کنند؟فرمودند یک ظرف آبی بیارید امیر المؤمنین دست در این ظرف آب بگذارند.خانمها هم یک به یک بیایند دست در این ظرف آب بگذارند چرا؟حالا این کار چرا باید بشود؟

    یادتون باشه وقتی خواستید در مورد پاسخ این سوال فکر کنید حتما الهاماتی به ذهن شریفتان خواهد یرسد.ولی یادتون باشد که خداوند در مورد پیامبر گرامی اسلام فرمودند ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی .پیامبر شما هیچوقت از روی هوای نفس سخنی بر زبان جاری نمیگوید.هر چه میگوید دستور من است که دارد اطاعت میکند.خیلی عجیبه.

    دوست دارم این سوال را همیشه بپرسم تا روز قیامت که رسیدیم محضرشان بگیم

    چرا انقدر شما اصرار داشتید؟

    امیدواریم این مجالس ما را به عنوان بیعت مستقیم با دست مبارک حضرت قبول کنند


    .

    کانال تلگرام استاد پناهیان


    • ارکیده س ی
    ۲۳
    شهریور
    ۹۵

    مدتیه که خانوادگی تصمیم گرفتیم که هر طور هست ، کالای ایرانی خرید کنیم .

    از البسه و پوشاک گرفته تا لوازم منزل و ....

    که البته این تصمیم خالی از دردسر هم نبوده تا حالا

    اگر از اینکه در عصر فناوری اطلاعات و دیجیتال سایت های تولید کننده های داخلی ، در حد یک وبلاگ هم نیستند و حتی محصولات تولیدی خودشون رو هم کامل ارائه نمی دهند ، بگذریم ، اوضاع بازار وحشتناکه واقعا 

    به عنوان یه نمونه ی دم دستی ، دیروز اتوی ما سوخت . رفتیم یه جستجو بین تولید کننده های داخلی کردیم دیدیم به شدت از نظر کیفیت از نمونه های خارجی شون عقب ترند .

    تنوع هم که ماشالله ندارند اصلا

    در عوض مارک های خارجی چنان رنگ و لعاب و امکاناتی داشتن که آدم دلش می خواست فقط بشینه و تماشاشون کنه

    اما ما گول نخوردیم و همون ایرانیش رو انتخاب کردیم .

    خان اول که تموم شد ، دیدیم بلههههه ، تولید کننده ها امکان ارسال محصول رو هم ندارند .

    فروشگاه های اینترنتی هم که اکثرا ایرانی ها رو شامل ارسال نمی کنند .

    گفتیم اشکال نداره میریم از مغازه خرید می کنیم ...

    شاید اگر بگم حدود 40 فروشگاه رو رفتیم ، دروغ نگفته باشم.

    فروشنده ها که تا می شنیدن سراغ جنس ایرانی رو می گیری ، حتی به خودشون زحمت بلند شدن از جاشون رو هم نمی دادند.

    بعد هم در مقام خیرخواهی شروع به نصیحت می کردند که جنس بهتر داریم با فلان مارک و ...

    بعضی ها هم جنان نگاه ترحم باری بهت می کردند که بقیه که هیچی ، خودت هم باورت می شد که از روی ناچاری و نداری می خواهی جنس بی کیفیت ایرانی بخری ....

    .

    اوضاع خود فروشگاه ها هم که واقعا جای تاسف داشت

    به جرات می شه گفت بالای 95 درصد اجناسشون ، کالاهای خارجی بودند .

    .

    خلاصه اینکه ما فعلا بدون اتو موندیم و نگران اوضاع فعلی تولید ملی :(

    واقعا باید فکری کرد

    حال تولید داخلی اصلا خوب نیست ...

    • ضحـ ـی
    ۱۹
    شهریور
    ۹۵

    در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر درباره ی جوان عاشقی اومده که به عشق دیدن معشوقه اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می رفت و سحرگاهان باز میگشت و تلاطم ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی کرد .


             دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را بخاطر کارش سرزنش میکردند . اما  جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن ها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می آورد که تمام سختی ها و ناملایمات را بجان میخرید . شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب ها از دریا گذشت و به معشوق رسید  ، همینکه معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید :چرا این چنین خالی در چهره ی خود داری !!!  ، معشوقه او گفت ، این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده ای ،جوان عاشق گفت  ، خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم ، لحظه ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید :  چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است ؟ معشوقه ی او گفت : این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی ست و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی ، جوان عاشق میگه ، خیر ، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم  ، لحظه ای بعد آن جوان عاشق باز میپرسه: چه بر سر دندان پیشین تو آمده !!! گویی شکسته است ؟ و معشوقه اش جواب میده که شکستگی دندان پیشین من از اتفاقی در دوران کودکی ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی !!!! ، اما جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می دهد  ، آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه اش می بیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جواب ها را می گوید .


              به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحر های پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد  ، معشوقه اش می گه  اینبار باز نگرد ، دریا بسیار پر متلاطم و طوفانی ست !!! ، جوان عاشق با لبخندی می گه : دریا از این خروشانتر بوده و من آمده ام ، این تلاطم ها نمیتواند مانع من شود  ، معشوقه اش جواب میده آن زمان که دریا طوفانی بود و می آمدی ... عاشق بودی ... و این عشق نمی گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد . اما دیشب بخاطر هوس آمدی ، به همین خاطر تمام بدی ها و ایرادات من را دیدی ، از تو درخواست میکنم برنگردی ، زیرا در دریا غرق می شوی ، اما جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود ....  ،  مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می پردازد . 


             مولانا میگوید :  تمام زندگی شما مانند این داستان است ، زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد ، اگر نگاهتان ، مانند نگاه یک عاشق باشد ، همه چیز را عاشقانه می بینید  ، اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید ، دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید ، دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید . اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی ها را خواهید دید و خوبی ها را متوجه نخواهید شد ،  نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی ها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید ، اگر نگاهتان را تغیبر ندهید دیگر نخواهید توانست انسانهای خوب و مثبت در پیرامون زندگی خود پیدا کنید ، روز به روز افسرده تر میشوید و لحظه به لحظه در زندگی خود بیشتر ناامید میشوید و در نهایت در دریای پر تلاطم و طوفانی افکار منفی خویش غرق میشوید ، اگر میخواهید در زندگی موفق باشید و به آرامش برسید تنها کافیست نگاه خود را تعییر دهید . 

    • ارکیده س ی
    ۱۸
    شهریور
    ۹۵

    میخوام اعتراف کنم که بنده یک انسان به شدت حسود ؛ که نه یک انسان به شدت غبطه خور( ترکیب درستیه؟ :) ) هستم 

    من دلم حرم میخواد ... خیلی زیاد 

    کاش میشد هیچ وقت هیچ کس ازم خداحافظی نمیکرد بابت زیارت رفتنش :(

    چقدر این مدت هم همه دوستان و اقوام راهی مشهد الرضا شدن


    خواهرجان هفته پیش مشهد بودن میگم هر دری که رسیدین یه سلام از طرف من بدین که هر دفعه من به هر در می رسیدم، می ایستادم و سلام میدادم و حرص برادرزاده جان رو در می آوردم 

    بعد خواهرزاده ها همون مشهد گزارش میدادن که امروز فلان خاله رو دیدیم و فلان دایی رو چقدر امروز به یادش بودیم و ...
    معترض شدم که ای بابا پس من چی؟

    میگن: شما لطفا چند لحظه دست از سرمون بردار :) ... تو که همه جا باهامون هستی ... هر در یه بوسه و یه سلام از طرف تو 

     و من اون لحظه یک ذوق زده ی گریون بودم

    حالا یکی از دوستان فردا عازم مشهده و یکی دیگه کربلا... و من دلم هوایی شده دوباره 


    من به هوای حرمت محتاجم ... مددی

    • سما بانو
    ۱۲
    شهریور
    ۹۵

    خسته نشدی انقدر نوشتی و پاک کردی؟
    پاک کرده و نکرده دوباره نوشتی و نوشتی

    واقعا خسته نشدی؟

    شانس آوردیم که تو مختار آفریده نشدی و همون کاری که بهت گفته شده و بی کم و کاست و بدون نق زدن انجام میدی

    و گرنه اگه من به جای تو بودم 

    برای پرونده ی خودم هم کلی نق میزدم که آخه خداجون چرا حرف های این بشر رو باور می کنی؟ تو که خودت بهتر می دونی قرار نیست سر حرفش بمونه :( چرا باز میگی همین که صدای الهی العفوش رو شنیدی هر چه کرده و نکرده رو پاک کن و نادیده بگیر

    .
    .
    .
    خدا را شکر که من به جای تو نیستم 

    خدا را شکر که خدای خوبی داریم

    ------------------------------------------------------------------------

    شهادت امام المتقی، جواد الائمه نور دیده علی بن موسی الرضا علیه السلام رو تسلیت میگم

    التماس دعا

    • سما بانو
    ۰۵
    شهریور
    ۹۵

    سلام

    انقدر کلمه توی ذهنم در حرکته که نمی تونم بهشون ترتیب بدم و بنویسمشون

    دلم برای بیان و بیانی ها تنگ شده بود.....دلم برای حرم آقاجانم امام رئوف هم تنگه بدجووور


    امروز روز زیارتی آقاامام رضاجان علیه السلام هم هست... خوش به حال زائرانشون ... خوش به سعادت مجاورانشون

    با یکی از دوستام به مشکل برخوردم و ازش دلگیرم اونم الان زائر آقاست... بی خیال دلخوری شدم بهش پیام دادم که نایب الزیاره باشه، میگه موقع دعای ندبه تو صحن انقلاب یادم بوده ... وااای که چه حس خوبیه این که یکی یه جای خوب بیادت باشه...

    هر موقع به یاد کسی افتادیم براش دعا کنیم و بهش بگیم ... این دعا کردنه خیلی اثر داره شاید متوجه نشیم الان ولی کمترین سودی که برای خودمون داره دلمون رو آروم و پرمحبت می کنه... بهش بگید تا بدونه به یادش بودین که براتون مهم بوده(البته از نوع مجازش:) ) 


    ببخشید که بعد این مدت که نبودم مطلب به درد بخوری نذاشتم فقط دلم میخواست بگم بیادتون هستم و دعاگو...
    -------------------------------------

    عذرخواهی می کنم که کمتر می تونم از مطالب خوبتون استفاده کنم، خیلی وقت ها هم میخونم و نظر نمیگذارم

    درگیر پایان نامه ام :( ... دعا کنید به خوبی و به زودی تموم بشه 

    عنوان: # صحن آزادی_ علی رسولان

    • موافقین ۸ مخالفین ۰
    • ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۳۱
    • سما بانو
    ۲۶
    مرداد
    ۹۵

    یکی از شیشه ها شکسته بود و پدر دست به کار تعویضش شد.

    شیشه بزرگ بود و فاصله ی شیشه بری تا منزل زیاد

    این ها رو بذارید کنار گرمای سر ظهر مرداد ماه و اتفاقا چندین بار برش اشتباهی شیشه

    رفت و آمدها کلافه ش کرده بود

    اما سعی می کرد آرامش خودش رو حفظ کنه و هرچه زودتر شیشه رو جا بیندازه تا وضعیت نا به سامان خونه ، درست بشه

    در کنار همه ی این ها ، از اداره ی پست به من زنگ زدند که بسته ی پستی دارید ،

    گفتم چرا خودتون نمیارید؟

    فرمودند اومدیم نبودید

    هرچند ما بودیم و می دونستم که بخاطر حجیم بودن بسته ، از سرشون باز کردن و راه آسون یعنی تماس با مشتری رو پیش گرفتند اما چاره ای نیود...

    باید می رفتم

    .

    .

    .

    پدر من رو که چادر به سر دید پرسید کجا؟

    توضیح دادم

    گفت وقتی پستچی نتونسته بیاره ، تو می تونی ؟ بذار کارم تموم بشه خودم میرم ...

    چاره ای نبود

    نشستم

    نیم ساعتی گذشت که دیدم داره دیر میشه

    دوباره راه افتادم

    گفت ؛ گفتم خودم میرم

    گفتم پنج شنبه ست

    اداره پست زود می بنده

    دیر میشه

    کارش رو رها کرد و گفت دارم میرم

    رفت 

    وقتی برگشت ، نفس نفس می زد

    نا نداشت حرف بزنه

    دست هاش می لرزید

    اولین بارم بود که لرزش دست های پدر رو می دیدم ...

    .

    .

    .

    پدر

    چقدر زود  خسته شده بود

    چقدر زود

    پیر شده بود  ...

    :(

    • موافقین ۴ مخالفین ۰
    • ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۳
    • ضحـ ـی
    ۲۶
    مرداد
    ۹۵


    داستانی از کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علی آبادی پیرامون چگونگی ساخت حرم مطهر رضوی 


    در این کتاب آورده‌اند که، در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملکوتی امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) توسط شیخ بهایی (قدس سره) یکی از مسؤلین آستان قدس رضوی تعریف می‌کرد: شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کلیه امور نظارت داشته‌اند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و کنترل ایشان انجام می‌شده است. قبل از آنکه ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ، سفر مهمی پیش می‌آید.


    طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام


    شیخ سفارش‌های لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم کرده، بسیار سفارش می‌‌کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن). چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه‌ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، کتیبه‌ای نصب می‌شود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته می‌شود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی کتیبه نوشته می‌شود. به هر حال، سفر شیخ به درازا می‌کشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر می‌ماند. هنگامی که از سفر باز می‌گردد و جهت سرکشی کارهای ساخت و ساز به حرم مطهر می‌رسد، با تعجب بسیار می‌بیند که ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت می‌شود و به معماران اعتراض می‌کند که «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید؟»


    مسؤل ساخت عرض می‌کند: «ما می‌خواستیم صبر کنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأکید کردند که باید ساخت حرم هر چه سریع‌تر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم که باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نکردند. وقتی زیاد اصرار کردیم، گفتند: کسی دستور اتمام کار را داده که از شیخ خیلی بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار کردیم و خواستیم صبر کرده، منتظر شما بمانیم.


    در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دستور اتمام کار را داده‌اند. شیخ بهایی قدس سره هم‌راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم می‌روند و از تولیت در این مورد توضیح می‌خواهند.


    تولیت حرم نقل می‌کند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (علیه السلام) به خواب من آمده و فرمودند: «کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ‌گاه به روی کسی بسته نمی‌شود و هر کس بخواهد می‌تواند بیاید».


    شیخ با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و ذکر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری می‌شود. سپس در کنار ضریح آن قدر گریه می‌کند تا از هوش می‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف می‌کند: من می‌خواستم یکی از طلسم‌ها را به صورت کتیبه‌ای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که افرادی که آمادگی لازم را ندارند، نمی‌توانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند. آری در خانه این بزرگواران، نه تنها برای ما شیعیان که به روی همه، حتی غیر مسلمانان باز است و هر ساله شاهدیم که کرامات امام هشتم (علیه السلام) به غیر شیعیان و حتی غیر مسلمانان نیز شامل می‌شود و از این خوان گسترده کرم به همه خواهندگان و جویندگان می‌رسد.



     

    خوشا مشهد وَ شاه بی مثالش

    خوشا آن صاحبِ ، صاحبْ کمالش

    خوشا صحنِ پُر از جاه و جلالش

    خوشا هر کس که روزی شد وصالش

    "امیرالمؤمنین یا شاه مردان"

    نصیبم یک سفر «مشهد» بگردان

    که در مشهد رئوفی خانه دارد

    که خانه َش صحن و سقاخانه دارد

    و مهمانخانه ای  شاهانه دارد

    گدا در سفره اش کاشانه دار

    درِ رحمت در آنجا باز باز است

    عجیب آن پادشَه مِسکین نواز است

    کرامت کرده او بر حسب عادت

    نه "یک ذره  دو ذره"  بی نهایت

    کسی که کرده بر آهو عطوفت

    چه خواهد کرد بر  اهل محبت

    محبت دیده ایم خواهی نخواهی

    به  حُکم    قِصّه ی  "شیخ بهائی"

    ورودیه حرم وقتی رسیدی

    در آن حال امید  و ناامیدی!

    بگو ؛ ای آنکه اینجایم کشیدی!

    تو "غیر از معصیت چیزی ندیدی"

    چه دیدی که مرا هم راه دادی؟

    جواب آید تو در باب الجوادی!!

    عجب هنگامه ای باب الجوادست

    هجوم زائران آنجا زیادست

    یکی که ظاهراً هم بیسوادست

    صدا میزد رضا "باب المراد"ست

    یکی سر از حیا در سینه دارد

    یکی دست ادب بر سینه دارد

    کسیکه با خودش آورده  دردی

    کشید از سینه ی خود آه سردی

    که  آقا   "آهو"   را   آزاد  کردی

    شفا ده ؛  جان «زهرا» ، پیرمردی

     هنوز اِستاده بود در آستانه

     صدا برخاست از نقاره خانه

    یکی او را به رأفت می شناسد

    یکی باب شفاعت می شناسد

    یکی "شرط ولایت" می شناسد

    یکی هم به کرامت می شناسد

    ولیکن اکثراً هنگام پابوس

    صدایش می زنند شاهنشه طوس

    خلاصه هر عزیزی رفته مشهد

    سلامی عرض کرده سمت گنبد

    و چرخی هم زده در زیر مرقد 

    نبات و زعفران بر دست دارد 

    نگو در فرش دیدار رضا کرد

    بگو در عرش دیدار خدا کرد

    به تحقیق از روایت در میآید

    کسی که  نیت  قرب تو  دارد

    برای هر سفر که رفته  باید

    سه جا چشم انتظار تو بماند

    "خداوندا  مرا  آن ده  که  آن به"

    زیارت های مشهد ضرب در سه

    مجاور بودنت هر کس چشیده

    شنیده ها به چشم خویش دیده

    اگر "رهبر" به این منصب رسیده

    به زیر سایه ی تو  قد کشیده

    که دائم او به زیر نور بوده

    مقیم کوچه ی "سرشور" بوده

    ولیِ نعمت ایرانیانی

    تو هم مهمان ما ، هم میزبانی

    تو شاهی با گدایان همزبانی

    غریبِ آشنا جان جهانی

    عجب لطفی به ایران کرده مولا

    عجب رزقی به ایران داده زهرا

    حرم رفتم عجب حال و هوایی

    عجب صحنی چه شوری کفترایی

    در اینجا دل شود کرب و بلایی

    خصوصاً صحنِ اسماعیل طلایی

    نشستم تا بگیرم از تو آقا

    برات کربلای اربعین را


    🔸شاعر:

    #سیدحسین_میرعمادی

    • ارکیده س ی
    ۲۳
    مرداد
    ۹۵

    قرار شاه و گدایهو زد به سرمون که پاشیم بریم زیارت

    یه پرس و جوی کوچولو کردیم و یه حساب کتاب سر انگشتی و بلیط و ...

    رسیدیم حرم

    یه زیارت که کردیم ، راه افتادیم بریم دنبال خونه

    اما همون دور اول رو که زدیم ، فهمیدیم حساب کتابامون همچینم درست نبوده و ما دو تا دختر موندیم تو شهر غریب و ...

     

    با پولی که آورده بودیم و برنامه داشتیم ده روز بمونیم مشهد ، فقط می تونستیم دو روز بمونیم ...

    یه اتاق کوچیک گرفتیم اما  به شدت دلخور بودیم که نیت ده روزمون شده بود دو روز ...

     

    روز دوم برای خداحافظی رفتیم حرم

    جزء خوانی بود تو شبستان امام

    خواهرم موند اما من طاقت نشستن نداشتم

    بی تاب بودم

    رفتم نزدیک ضریح

    چند قدمی ضریح ، ایستادم

    جلوتر نرفتم

    خواستم گله کنم

    بگم ممنون آقا

    ممنون که امیدمون رو ناامید کردی

    ...

    اما دلم نیومد

    تمام این حرفا تو دلم بود اما به زبون نیومد ...

    فقط خیره شدم به ضریح و بغضی که نذاشتم بشکنه ..

    زیارت نامه رو خوندم و زیارت وداع رو ...

    برگشتم پیش خواهرم

    دیدم سرپا ایستاده تا زودتر منو بین جمعیت پیدا کنه

    رسیدم بهش

    از خوشحالی بغلم کرد

    گفت خونه جور شد

    باورت نمیشه

    مجانی

     

    چشمام از تعجب گرد شد

    اوج شلوغی مشهد بود

    مگه می شد ؟

     

    گفت به یکی از خدام گفته که اگر خونه ی مطمین و قیمت مناسب سراغ دارید به ما معرفی می کنید

    خادم گفته بود خونه ی خودمون

    ما یک طبقه از منزلمون رو اختصاص دادیم به زوار آقا

    اتفاقا ناراحت بودیم که چرا مدتیه خالی مونده

    تشریف بیارید

    به خودم که اومدم ، دیدم چند دقیقه ای میشه که در آغوش اون خادم در حال اشک ریختنم ...

    ....

    ...

    ..

    .

    ده روز همجواری با اقا در ماه مبارک و شب های قدر ، به یادموندنی ترین زیارت رو برامون رقم زد ....

    .

    .

    .

    آقا هوای زائرانش رو داره

    همیشه

    کاش درک کنیم و قدردان باشیم

     

     

    میلاد این دردانه ی خلقت مبارک

     

    • ضحـ ـی